سلام
با آمدن فصل زمستان ، دوباره سرما و سکوت به روستا باز می گردد ، در محله ها دیگر پرنده ها پر نمی زنند ، همه به خانه های خشتی و کوچک خود پناه برده اند.
درختان همه خشکیده اند و هوای سرد ، کل روستا را تسخیر کرده است ؛ دیگر خبری از جنب و جوش های بچه ها در محله نیست.
دیگر در مزرعه ها خبری از کاشت و برداشت کشاورزان نیست ، ولی همچنان دل مردم این روستا گرم و سرسبز است و محبت و مهربانی در خانه ها شعله می کشد.
انگار این سرما و یخبندان تنها بهانه است برای اندکی استراحت و رهایی از کار طاقت فرسای مزرعه ؛ من نیز سردم شده است! ، از نردبان بالای مسجد و از روی پشت بام همسایه ها به سمت خانه ی خودمان می روم.
خانه ای باصفا با دیوار های سفید و شیروانی قرمز ، که از دور خودنمایی می کند ؛ همین که به خانه می رسم ، تازه متوجه یکی از دردسر های این فصل می شوم! ، چون سرما خرده ام و مجبورم چندین روز پیش بخاری در خانه بمانم ؛ به امید روزهای گرم !
تصویر دوم