جواب معرکه
بنام خداوند بخشنده مهربان
موضوع انشا: معشوق
↱░⃟̶⃫͟͞🦋⃫̶͟͞ ⃫𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔⸙̶͟͟◌⃘⃝♡︎᭄
سلام مهربانم! اکنون که دارم برایت مینویسم قلب بیچارهام به تپشهای سنگین افتاده و چونان نوای طبلی بزرگ، گوشهایم را تسخیر کرده است. جوهر قلمی که در دست دارم واسطهی روح عاشقم و صفحهی سفید کاغذ است. آنچه از عمق درونم میتراود را مینویسد. حس میکنم که اتصال کاغذ نامه با دستانت لحظه میعاد من و توست. ما به هم وصل میشویم حتی اگر کوهها و دریاها بینمان فاصله بیندازد. قلب من! عشقی که به تو دارم در هوا معلق است هر جا سخن از عشاق باشد تو ذرات عشق مرا در هوا نفس میکشی. عزیز من! فاصله بین عاشق و معشوق چیز عجیبی نیست. داستانهای زیادی خواندهام از عشق ورزیدن، فاصله و نرسیدن. من و تو مثل آن داستانها نیستیم. داستان من و تو با اشک و اندوه به پایان نمیرسد. انتهایش سرشار از تجربه عاشقی و نیک زیستن است. تو همه جا همراه من هستی من رایحهی مهربانی و ضربانهای قلب پراحساست را لمس میکنم. آنقدر رایحهی بودنت واقعی و روشن است که گاهی احساس میکنم کل مردم شهر عطر همیشگی تو را به تنشان زدهاند. صدایت، لحن خاص حرف زدنت با من، جریان اندوه یا شادی در حالاتت، همگی اینها را میشنوم و میبینم چون روح مرا در تو دمیدهاند و روح تو را در من. ذهن من، تو را هر روز مجسم میکند. من به تو متصلام. میدانم که تو هم با من حرف میزنی. انرژی حضورت را از این فاصلهی جغرافیایی خیلی دور احساس میکنم. عزیز من! گاهی احساس میکنم که فاصله بین من و تو تنها دیواریست بین اتاقهای یک خانه. صدای هم را میشنویم؛ باهم حرف میزنیم؛ همزمانی خندیدن و گریستنمان را عمیقاً احساس میکنیم و همیشه باهمیم. ستارهی آسمان من! برایت مینویسم چون نامهها سوغاتی شهر قلب و احساس من است. دلم میخواهد تا ابد برایت نامه بنویسم روی آن را مهر و موم کنم. در ذهنم انگشتانت را تجسم کنم که با شوق وصف نشدنی آن را میگشاید و باران احساست کاغذ نامه را تر میکند. عزیز من! باز هم از شهر عاشقی برای تو سوغات در راه است. جانم را فدایت میکنم. بر کاغذ نامه بوسه میزنم و آرزو میکنم کوهها و دریاهای بینمان محو شوند. فقط من باشم؛ تو باشی و انبوهی از نامهها که دورمان چیدهایم.
↱░⃟̶⃫͟͞🦋⃫̶͟͞ ⃫𝒉𝒂𝒅𝒊𝒔⸙̶͟͟◌⃘⃝♡︎᭄
پایان.