سلام .
صدای به گوشم رسیدصدارادنبال کردم به آشپزخانه رسیدم صداازکتری درحال جوش می آمدمدتی ایستادم وبه صداگوش کردم وبه کتری خیره شدم غرق درفکرشدم که ناگهااینگارکه تلنگری خورده باشم ازفکربیرون آمدم نزدیک کتری رفتم ومانندبچه های کوچک انگشتم رابه دهانه ی لوله کتری نزدیک کردم که بااحساس سوختن دستم ناخودآگاه خودم را عقب کشیدم وانگشتم رادردهانم کردم تادردش آرام ترشودانگارکه فضول شده باشم بینیم درمعرض بخارقراردادم تابوی آن را حس کنم وقتی بخاربه بینیم برخوردمیکرداحساس قلقلک مانندی به من دست میدادوباعث ایجادلبخندی روی لبانم میشدازکتری فاصله گرفتم وبه رویاپردازی مشغول شدم در ذهنم مولکول هاراتصورمیکردم که چگونه بالاوپایین میپرندوبخارمیشوندبااین افکارآرام خندیدم که باصدای برادرم که مرامتوجه خودمیکردازآشپزخانه بیرون رفتم