زیست شناسی یازدهم -

فصل 4 زیست شناسی یازدهم

mahi ...

زیست شناسی یازدهم. فصل 4 زیست شناسی یازدهم

غده برون ریزی ک ترشحات خود را به محیط داخلی بدن میریزد کدام است؟

جواب ها

Sintia

زیست شناسی یازدهم

داداش با قابلیتای جدید پرسان حال می کنی 🤌🏼 این هوش مصنوعی پرسانه چیه بگو همون بنویسه

ᶠᵃᵗᵉᵐᵉʰ

زیست شناسی یازدهم

از هوش مصنوعی هست ### داستان 'کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد' در دهکده‌ای آرام و کوچک دو دوست به نام‌های امیر و سعید زندگی می‌کردند. آنها از دوران کودکی با یکدیگر بزرگ شده و مثل برادر بودند. هر دو به هم اعتماد داشتند و همیشه به همدیگر کمک می‌کردند، تا وقتی که روزی حادثه‌ای باعث شد تا آزمون دوستی خود را تجربه کنند. یک زمستان سرد، امیر به مشکلی بزرگ برخورده بود. مزرعه‌اش در اثر سرمای شدید آسیب دیده بود و او به کمک مالی فوری نیاز داشت تا از پس قروضش برآید. او به سعید، که وضعیت مالی بهتری داشت، روی آورد و از او درخواست کمک کرد. اما سعید، به دلایلی که شاید خودش هم نمی‌توانست توضیح دهد، از کمک به امیر دریغ کرد. امیر ناامید و دلشکسته شد، اما همچنان رابطه‌اش را با سعید حفظ کرد و به شیوه‌ای دیگر مشکلاتش را حل کرد. سال‌ها گذشت و ورق برگشت. این بار سعید بود که در بحران مالی شدیدی افتاد. تجارتش شکست خورد و او در شرایطی شبیه به امیر قرار گرفت. اما این بار، سعید بدون هیچ تردیدی تصمیم گرفت از امیر درخواست کمک کند، هرچند که شرمساری عمیقی احساس می‌کرد. با وجود خاطره تلخ گذشته، امیر به محض شنیدن خبر گرفتاری سعید، به کمک او شتافت. او نه تنها به سعید کمک مالی کرد، بلکه برای بازسازی کسب و کارش برنامه‌ریزی کردند و با تلاش مشترک، موفق شدند از بحران عبور کنند. این تجربه باعث شد تا سعید دریابد که دوستی واقعی فراتر از لحظه‌های خوشی است و در وقت سختی‌هاست که ارزش واقعی دوستی نمود پیدا می‌کند. امیر نیز آموخت که بخشایش و گذشت می‌تواند پیوندهای انسانی را مستحکم‌تر کند. بدین ترتیب، داستان امیر و سعید به دیگران در دهکده یاد داد که 'کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد'. هرچند ممکن است در لحظه‌ای نتوانیم به همدیگر کمک کنیم، اما سرانجام ما دوباره به هم خواهیم رسید و فرصت دوباره‌ای خواهیم داشت تا نشان دهیم دوستی واقعی هیچ‌گاه رنگ نمی‌بازد.

𝐄𝐑𝐅𝐀𝐍

زیست شناسی یازدهم

دوتاجر در یک شهرکار می‌کردند که یکی از آنها بسیار ظالم و حریص بود وهمیشه سعی می‌کرد رقیب خود را از بازار خارج کند.او یک روز توطئه‌ای را برای این کار راه انداخت و با چند نفر از دوستانش همکاری کرد تا کالاهای تاجر دیگر را بدزدند و آتیش بزنند.تاجر مظلوم از این حادثه بسیار ناراحت شد و تمام سرمایه‌اش را از دست داد.او تصمیم گرفت از شهر برود و در جای دیگری زندگی جدیدی را شروع کند.تاجر ظالم از این کار خود بسیار خوشحال بود و فکر می‌کرد که دیگر هیچکس نمی‌تواند با او رقابت کند. او هرروز بیشتر از قبل پولدار می‌شد ولی هیچ وقت از آن لذت نمی‌برد. چند سال بعد،تاجرظالم برای سفری به شهر دیگری رفت.در راه بازگشت،اتفاقی با تاجر مظلوم که اکنون تاجری موفق و محبوب شده بود،روبه‌رو شد.تاجر مظلوم او را شناخت و از او شکایت کرد.تاجر ظالم از شرم وترس فروریخت واز او عذرخواهی کرد.اما تاجر مظلوم به او گفت:((کوه به کوه نمی‌رسد،آدم به آدم می‌رسد.تو آن روز من را بیچاره کردی ولی امروز خداوند تورا به رساند.من از تو انتقام نمی‌گیرم ولی تو باید از خداوند بترسی.))

احسان شقایقی

زیست شناسی یازدهم

تاج بده

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت