جواب معرکه
مثل نویسی باز فیلش یاد هندوستان کرد با یک داستان
پدر با چهره گل انداخته و خندان در حالی که دو تا کیسه پلاستیک پر از خوراکی در دست داشت، به خانه برگشت. به مادرم گفت: «ناهاری که آماده کردهای را بگذار برای شام و با بچهها بیایید روی پشت بام که برایتان برنامه دارم.» زیراندازی پهن کردیم و ملافه ای را به عنوان سایهبان بالای سرمان بالای سرمان بستیم. سفرهای پهن کردیم و پدرم چلو کباب کوبیده را به همراه پیاز و نوشابه شیشهای روی سفره گذاشت. همان طور که مشغول خوردن ناهار بودیم، پدر گفت: «امروز داشتم از خیابان بالایی شرکت رد میشدم، چشمم به جعبه های نوشابه کوکاکولا و پپسی جلوی یک مغازه افتاد و رفتم به روزهای نوجوانی. هوس کردم به یاد آن روزها روی پشت بام چلو کباب کوبیده و نوشابه شیشهای بخوریم؛ البته آن روزها ما نوشابهها را نمیخوردیم.» مادر گفت: «پس چه کارش میکردید؟» پدر انگشتش را روی دهانه شیشه گرفت و آن را محکم تکان داد و کف هایی را که از آن بیرون میپاشید، به سمت ما گرفت. ما هر کدام از طرفی فرار کردیم و نوشابه ها توی سفره و روی لباس هایمان ریخت. پدر در حالی که با صدای بلند میخندید، گفت: «این کار را میکردیم.»
مادر در حالی که به سختی جلوی خنده خود را میگرفت، گفت: «مثل این که بدجوری فیلت یاد هندوستان کرده.» برادرم گفت: «بابا! انگار شما هم نوجوانی جالبی داشتید.» پدرم گفت: «تازه ما کارهایی میکردیم که گفتنش برای شما بد آموزی دارد.» همگی خندیدیم. بعد از ناهار روی پشت بام دراز کشیدیم و بازیهای دوران کودکی و نوجوانی پدر و مادرمان را انجام دادیم. تازه آن روز فهمیدم که زندگی بدون موبایل و بازیهای دیجیتالی چه قدر میتواند جالب باشد. بعد از ظهر بستنی آلاسکای نارنجی را، که خوراکی مورد علاقه مادرم بود، دور هم خوردیم و مادر تعدادی از خاطرات به یاد ماندنی خود را از آن دورانها برایمان نقل کرد. خلاصه آن که آن روز را با خاطره بازی پدر و مادر گذراندیم و باز خاطرهای جدید را برای خانواده کوچکمان رقم زدیم.
معرکه رو بزن لطفا