جواب معرکه
قلم ذهنم را تراشیدم و بر دنیای اطراف ذهنم نگریستم چون محبسی بود که اطراف قلم را احاطه کرده بود ، قلم و تراش زندانی آن محبس شده بودند.
قلم از دور نگران تراش بود و تراش وسواس قلم ، قلم خود را از تراش دور میکرد و با این حرکت جمله های اسرار انگیزه ذهنم بر دفتر نگاریده می شد. تراش نزدیکتر میشد و قلم با هر قدم تراش چشمانش با قطره های زلال پر میشد ، هر قدم محکم تراش چون صدایی بلند در اطراف مغزم می پیچید و همچون ایده ای روشن ذهنم را درخشان میکرد و با این عمل دستانم تند تر مینوشت، با هر برخورد قلم و تراش ، قلم کوچکتر میشد و به اتمام می رسید با تمام شدن هر قلم ، قلم دیگری را محکوم تراش میکردم در واقع قلم محکوم تراش نمیشد بلکه آن محکوم امید ها ، آرزوها و هدف های ساخته ی مغز من میشد. پس از قلم مغز به قلم قلب میرسیم قلم قلب با مرکبی که از پمپاژ رگ ها است مینویسد. در نوشته های قلب زندگی جریان دارد ، قلم قلب اسرارش را از زبان خالی و رها نمیکند بلکه آن قلم در چشمان انسان ها اسرارش را می نگارد و با نگاه ها سخن میگوید.
شاید بنظر برسد که نوشته های قلب قوی تر و عمیق تر است ولی در واقع آخرین بند را قلم مغز مینویسد و آن قلم بر احساسات قلب شکست نمیخورد و در نبرد قلب و مغز ، مغز پیروز نبرد میشود.
خودم نوشتم ی تاجمون نشه