انشا این صفحه رو هر کی نوشته برام بده 🥹 تاج میدماا

روستای ما در پاییز، بهشتی از رنگ‌ها و زیبایی‌هاست. وقتی به روستا می‌روم، اولین چیزی که توجه‌ام را جلب می‌کند، درختان زرد و نارنجی هستند که برگ‌هایشان به آرامی بر زمین می‌ریزند. صدای خش‌خش برگ‌ها زیر پاهایم، حس خوبی به من می‌دهد. در این فصل، هوای خنک و دلپذیر، همه جا را پر کرده است. صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم، بوی خوش چای داغ و نان تازه از خانه‌ها به مشام می‌رسد. مردم روستا با لبخند و خوش‌رویی به همدیگر سلام می‌کنند و این حس صمیمیت در فضای روستا موج می‌زند. در پاییز، برداشت محصولات کشاورزی نیز آغاز می‌شود. کشاورزان با شور و شوق، میوه‌ها و سبزیجات را از زمین برداشت می‌کنند. من هم گاهی به کمک آن‌ها می‌روم و از نزدیک شاهد زحماتشان هستم. این کار نه تنها به من احساس مفید بودن می‌دهد، بلکه باعث می‌شود تا با طبیعت و زندگی روستایی بیشتر آشنا شوم. غروب‌ها، آسمان با رنگ‌های گرم و زیبا پر می‌شود و من به تماشای غروب آفتاب می‌نشینم. این لحظات آرامش‌بخش، بهترین زمان برای فکر کردن و لذت بردن از زیبایی‌های طبیعت است. پاییز در روستا، فصلی است پر از زندگی، رنگ و محبت. این فصل به من یادآوری می‌کند که زندگی چقدر زیبا و ارزشمند است و باید از هر لحظه‌اش لذت ببریم. تاج یادت نره 🤍🌱