جواب معرکه
سلام
تایید کن
زمانی که نوجوان بودم و بسیار کنجکاو بود، برای فهمیدن و کشف کردن به روستا رفتم.
خیلی کنجکاو بودم برای همین با دقت به طبیعت نگاه میکردم. گوش میدادم. روحم چنان غرق فهمیدن بود که از هیجان دانستن چیزهای جدید میلرزید. احساس میکردم من کاملا به همه چیز شناخت پیدا کردم و دانسته های من مانند اب زلال و سرد و گوارا می جوشند. من نمیدانم که در ان لحظه از زیبایی هایی که خدا افریده چه درکی داشتم ولی مطمئنم که شکوه خداوند را درک میکردم.
غرق در زیبایی خلقت بود که ناگهان در لای انگشتان پاهای برهنه ام نپازش لطیفی احساس کردم. اب مانند روح مذاب امید و زندگی تازه نفس و زلال و جوان بود و با گام های استوار خودش را به زمین های خشم میرساند. هزاران درخت تشنه منتظر اب بودند.
وقتی سال بعد به روستا برگشتم، بر روی سبزه ها و درختان سبز باغ و صحرا را دیدم که شاخه هایشان را بلند کرده بودند. ذرت ها از خدا تشکر میکردند و من با غرور تماشا میکردم.