꧁🆃🅰🅷🅰꧂

نگارش ششم. درس 16 نگارش ششم

به هرکی که نگارش درس ۱۶ رو بفرسته معرکه میدم فقط از گوگل نباشه؟؟؟؟

جواب ها

سارینا بدری

نگارش ششم

سلام نمیدونم صفحه های بعد هم هستن یا نه ولی اگه بود معرکه یادت نره

جواب معرکه

صفحه اصلی دانلود برنامه گزارش مشکل درباره ما کارگاه نویسندگی صفحه ۹۸ نگارش ششم با جواب ۱- ضرب المثل «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند هم جنس با هم جنس پرواز» را توضیح دهید. جواب: هرکس باید با افرادی که از جنس و هم اندیشه و روحیه او هستند ، معاشرت کند. زیرا این گونه افراد به علت مشابهت می توانند دوستان خوبی برای هم باشند. جوابی دیگر: بهتر است هر کس با افراد و دوستانی که از لحاظ شخصیتی و فرهنگی شبیه او هستند ، رفت و آمد کند مثل پرندگان که با پرندگانی از جنس خود زندگی می‌کنند. جوابی دیگر: منظور ضرب المثل این است که هر فرد باید با کسی دوستی کند که از لحاظ اندیشه، فرهنگ و اجتماع در یک طبقه باشد. اما نکته مهمی که این ضرب المثل به آن اشاره می‌کند، این است که فرد باید بیشتر با کسانی دوستی کند که هم سن و سال خود باشند و بتواند آنها را بهتر درک کند. معمولا هر فرد نیاز دارد با کسی دوستی کند که او را بهتر از همه درک کند و با او رازهایش را در میان بگذارد. از همه مهم‌تر این است که با کسی دوست نشود که خلاف اعتقادات او عمل کند. ۲ – دریافت خود را از ضرب المثل« این دغل دوستان که میبینی، مگسانند گرد شیرینی»، بنویسید. جواب: بعضی از افراد به این دلیل با کسی دوست می شوند که از این دوستی سود و نفعی به دست بیاورند و فقط در زمان خوشی و شادی با او هستند و در زمان گرفتاری و مشکلات او را رها می کنند . در واقع مانند مگس هایی هستند که هر جا شیرینی باشد در آنجا جمع می شوند و وقتی تمام شد پراکنده می شوند . جوابی دیگر: یعنی بعضی از دوستان هستند که فرصت طلب اند، و فقط تو به خاطر پول و امکانات میخواهند و اگر برایت مشکلی پیش بیاید به کمک تو نمی آیند. مانند مگس هایی هستن که برای خوردن شیرینی اطراف آن اند. جوابی دیگر: مفهوم ضرب المثل این است که بعضی از دوستان، شما را به خاطر خودتان نمی‌خواهند و فرصت‌طلب هستند. آنها به دنبال امکانات و چیزهایی که در اختیار دارید، هستند و اگر این امکانات را نداشته باشید، سمت شما نمی‌آیند. مثل مگس‌هایی که دور شیرینی جمع می‌شوند، اما اگر شیرینی نباشد، دور آن جمع نمی‌شوند. جوابی دیگر: یعنی دوستت تا وقتی که وضعیت مالی و اجتماعیت خوب باشه کنارت هستن ولی در موقعیت های بد کنارت نیستن چون تو را نمیخوان بلکه وضعیتت را میخوان و چون وضعیتت خراب شده دیگه وضعیتت را هم نمیخوان. مثلاً اگر تو وضعیت مالیت خوب باشه به دوستات حتی اگر بگی مورچه سنگ را می شکند هم باور می کند ولی وقتی وضعیتت خراب شود دیگر حرف راستت را هم باور نمی کنند و مسخره ات می کنند. ۳- دو ضرب المثلی را که در کتاب فارسی سال های گذشته آموخته‌اید، بنویسید. دو مورد از ضرب المثل های زیر را بنویسید: – کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد. – آشپز که دوتا شود آش یا شور میشه یا بی نمک. – بار کج به منزل نمی‌رسد – عقلش به چشمش است – کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد – صلاح مملکت خویش خسروان دانند – پا را از گلیم خود دراز کردن صفحه اصلی دانلود برنامه گزارش مشکل درباره ما صفحه ۹۷ نگارش ششم با جواب ۱- متن زیر را در یک بند ادامه دهید و عنوانی برای نوشته ی خود انتخاب کنید در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتاب خانه نگاه می کردم، ناگهان چشمم به کتاب… . . موضوع: شاهنامه در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه میکردم ، ناگهان چشمم به کتاب شاهنامه افتاد ، آن کتابی بزرگ بود و من وسوسه شدم که شاهنامه را بخوانم ولی همین که ده صفحه اولش را خواندم خسته شدم و کتاب را به مادرم دادم تا ادامه شاهنامه را برای من بخواند؛ وقتی مادرم برایم میخواند اصلا خسته نشدم و با شور و شوق فراوان به داستان های شاهنماه گوش میدادم. موضوع: کتابی که زندگی مرا تغییر داد … در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه می کردم، ناگهان چشمم به کتابی افتاد که تا آن لحظه از وجودش بی اطلاع بودم. عنوان کتاب “سفر به درون” بود و روی جلد آن یک تصویر زیبای طبیعت داشت. انگار که این کتاب در انتظار من بوده است و حالا زمان آن رسیده است که با محتوایش آشنا شوم. با دست به کتاب اشاره کردم و تصمیم گرفتم که آن را انتخاب کنم و شروع به خواندن کنم. موضوع: قرآن … قران سال پنجم خورد. چقدر دلم برای قران سال پیشم تنگ شده بود برای همین وسوسه شدم و دوباره ان را برداشتم و در گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به خواندن سوره‌ای . سوره ای که مرا تا اوج آسمان برد!!!. موضوع: ریاضی ریاضی سال پنجم خورد چقدر دلم برای ریاضی سال پیشم تنگ شده بود، برای همین وسوسه شدم و دوباره آن را برداشتم و به سوالاتش نگاه میکرد و میگفتم یادش بخیر. موضوع: شازده کوچولو … شازده کوچولو افتاد. با اینکه این کتاب را بارها و بارها خوانده بودم اما باز هم وسوسه میشدم که آن را بخوانم ! دل را به دریا زدم و دوباره برش داشتم. و جملات خوب را تکرار کردم که روباه میگفت : جز با چشم دل نمی توان خوب دید . آنچه اصل است از دیده پنهان است. یا یک نفر به تنهایی هیچ چیز نمی داند. این ها جملاتی است که هر روز هم تکرار شود کم است. موضوع: لغتنامه دهخدا لغتنامه دهخدا افتاد رفتم و آن را برداشتم وبا خود به خانه بردم و آن را خواندم. بعد از چند هفته که کتاب لغتنامه دهخدا را کامل خواندم آن را به کتابخانه برگرداندم. ۲- یکی از حکایت هایی را که تا به حال شنیده‌ا‌‌ید، به زبان ساده بنویسید. جواب: آگاه باش که انسان‌ها از سه دسته تشکیل می‌شوند. بعضی همانند غذا هستند که برای ادامهٔ زندگی به آنها نیاز داریم. بعضی دیگرمان دارو هستند که هر وقت دچار مشکل می‌شویم، به کمک ما می‌آیند و مشکلات ما را برطرف می‌کنند. دستهٔ دیگر مانند بیماری هستند که ما هرگز به وجود آنها نیاز نداریم، چونکه سراسر درد و رنج هستند. جوابی دیگر: روزی ابوسعید ابوالخیر، همراهانش را به آسیاب برد. او اسبش را متوقف کرد و لحظاتی توقف کرد. سپس به دوستانش گفت: «آیا می‌دانید این آسیاب چه چیزی را بیان می‌کند؟ آسیاب ممی‌گوید شناخت حقیقی در همین جا است، جایی که من ایستاده‌ام. من همچنان که می‌چرخم، در درون خود سفر می‌کنم و از درون خود، حال و روز خود را می‌شناسم. هر آنچه که نباید در درونم باشد، از خود دور می‌کنم. » جوابی دیگر: روزی یک پسر بسیار خرما می‌خورد. مادرش او را نزد پیامبر برد و گفت: «اکنون پسرم بسیار خرما می‌خورد، شما او را نصیحت کن که کمتر خرما بخورد. » پیامبر گفت: «برو و فردا بیا. » مادر همراه با فرزندش فردای آن روز نزد پیامبر رفت. پیامبر پسر را نصیحت کرد. مادرش گفت: «پیامبر، امروز با دیروز چه فرقی می‌کرد؟» پیامبر فرمود: «خود من دیروز خرما خورده بودم. » جوابی دیگر: یک روز، مردی ثروتمندی در خارج از روستا زندگی می کرد. در آن زمان، قصابی در روستا بود که به مردم گوشت رایگان می‌داد. یک روز، مرد ثروتمند مرد و هیچ کس به مراسم خاک سپاری او نیامد. خانواده اش بسیار ناراحت شد. فردای آن روز، اتفاق بدی افتاد: قصاب دیگر گوشت رایگان نمی‌داد، چون می‌گفت «کسی که پول گوشت شما را می‌داد دیروز مرد. » جوابی دیگر: روزی مردی می‌خواست زمینش را شخم بزند تا سیب‌زمینی بکارد، اما او دیگر پیر شده بود و توان نداشت. او تنها به وسیله پسرش نمی‌توانست زمینش را شخم بزند. ولی پسر او در زندان بود. به پسرش نامه زد و قضیه را برایش تعریف کرد. پسرش گفت: «زمینت را شخم نزن، من در آن زمین اسلحه پنهان کرده‌ام. » وقتی پلیس نامه را خواند، رفت و زمین را شخم زد تا اسلحه‌ها را پیدا کند، اما هیچ اسلحه‌ای آنجا نبود. دوباره پسرش نامه‌ای زد و نوشت: «من دروغ گفتم که زمینت را شخم بزنند. حالا تو می‌توانید سیب‌زمینی بکاری. » صفحه اصلی دانلود برنامه گزارش مشکل درباره ما صفحه ۹۷ نگارش ششم با جواب ۱- متن زیر را در یک بند ادامه دهید و عنوانی برای نوشته ی خود انتخاب کنید در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتاب خانه نگاه می کردم، ناگهان چشمم به کتاب… . . موضوع: شاهنامه در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه میکردم ، ناگهان چشمم به کتاب شاهنامه افتاد ، آن کتابی بزرگ بود و من وسوسه شدم که شاهنامه را بخوانم ولی همین که ده صفحه اولش را خواندم خسته شدم و کتاب را به مادرم دادم تا ادامه شاهنامه را برای من بخواند؛ وقتی مادرم برایم میخواند اصلا خسته نشدم و با شور و شوق فراوان به داستان های شاهنماه گوش میدادم. موضوع: کتابی که زندگی مرا تغییر داد … در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه می کردم، ناگهان چشمم به کتابی افتاد که تا آن لحظه از وجودش بی اطلاع بودم. عنوان کتاب “سفر به درون” بود و روی جلد آن یک تصویر زیبای طبیعت داشت. انگار که این کتاب در انتظار من بوده است و حالا زمان آن رسیده است که با محتوایش آشنا شوم. با دست به کتاب اشاره کردم و تصمیم گرفتم که آن را انتخاب کنم و شروع به خواندن کنم. موضوع: قرآن … قران سال پنجم خورد. چقدر دلم برای قران سال پیشم تنگ شده بود برای همین وسوسه شدم و دوباره ان را برداشتم و در گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به خواندن سوره‌ای . سوره ای که مرا تا اوج آسمان برد!!!. موضوع: ریاضی ریاضی سال پنجم خورد چقدر دلم برای ریاضی سال پیشم تنگ شده بود، برای همین وسوسه شدم و دوباره آن را برداشتم و به سوالاتش نگاه میکرد و میگفتم یادش بخیر. موضوع: شازده کوچولو … شازده کوچولو افتاد. با اینکه این کتاب را بارها و بارها خوانده بودم اما باز هم وسوسه میشدم که آن را بخوانم ! دل را به دریا زدم و دوباره برش داشتم. و جملات خوب را تکرار کردم که روباه میگفت : جز با چشم دل نمی توان خوب دید . آنچه اصل است از دیده پنهان است. یا یک نفر به تنهایی هیچ چیز نمی داند. این ها جملاتی است که هر روز هم تکرار شود کم است. موضوع: لغتنامه دهخدا لغتنامه دهخدا افتاد رفتم و آن را برداشتم وبا خود به خانه بردم و آن را خواندم. بعد از چند هفته که کتاب لغتنامه دهخدا را کامل خواندم آن را به کتابخانه برگرداندم. ۲- یکی از حکایت هایی را که تا به حال شنیده‌ا‌‌ید، به زبان ساده بنویسید. جواب: آگاه باش که انسان‌ها از سه دسته تشکیل می‌شوند. بعضی همانند غذا هستند که برای ادامهٔ زندگی به آنها نیاز داریم. بعضی دیگرمان دارو هستند که هر وقت دچار مشکل می‌شویم، به کمک ما می‌آیند و مشکلات ما را برطرف می‌کنند. دستهٔ دیگر مانند بیماری هستند که ما هرگز به وجود آنها نیاز نداریم، چونکه سراسر درد و رنج هستند. جوابی دیگر: روزی ابوسعید ابوالخیر، همراهانش را به آسیاب برد. او اسبش را متوقف کرد و لحظاتی توقف کرد. سپس به دوستانش گفت: «آیا می‌دانید این آسیاب چه چیزی را بیان می‌کند؟ آسیاب ممی‌گوید شناخت حقیقی در همین جا است، جایی که من ایستاده‌ام. من همچنان که می‌چرخم، در درون خود سفر می‌کنم و از درون خود، حال و روز خود را می‌شناسم. هر آنچه که نباید در درونم باشد، از خود دور می‌کنم. » جوابی دیگر: روزی یک پسر بسیار خرما می‌خورد. مادرش او را نزد پیامبر برد و گفت: «اکنون پسرم بسیار خرما می‌خورد، شما او را نصیحت کن که کمتر خرما بخورد. » پیامبر گفت: «برو و فردا بیا. » مادر همراه با فرزندش فردای آن روز نزد پیامبر رفت. پیامبر پسر را نصیحت کرد. مادرش گفت: «پیامبر، امروز با دیروز چه فرقی می‌کرد؟» پیامبر فرمود: «خود من دیروز خرما خورده بودم. » جوابی دیگر: یک روز، مردی ثروتمندی در خارج از روستا زندگی می کرد. در آن زمان، قصابی در روستا بود که به مردم گوشت رایگان می‌داد. یک روز، مرد ثروتمند مرد و هیچ کس به مراسم خاک سپاری او نیامد. خانواده اش بسیار ناراحت شد. فردای آن روز، اتفاق بدی افتاد: قصاب دیگر گوشت رایگان نمی‌داد، چون می‌گفت «کسی که پول گوشت شما را می‌داد دیروز مرد. » جوابی دیگر: روزی مردی می‌خواست زمینش را شخم بزند تا سیب‌زمینی بکارد، اما او دیگر پیر شده بود و توان نداشت. او تنها به وسیله پسرش نمی‌توانست زمینش را شخم بزند. ولی پسر او در زندان بود. به پسرش نامه زد و قضیه را برایش تعریف کرد. پسرش گفت: «زمینت را شخم نزن، من در آن زمین اسلحه پنهان کرده‌ام. » وقتی پلیس نامه را خواند، رفت و زمین را شخم زد تا اسلحه‌ها را پیدا کند، اما هیچ اسلحه‌ای آنجا نبود. دوباره پسرش نامه‌ای زد و نوشت: «من دروغ گفتم که زمینت را شخم بزنند. حالا تو می‌توانید سیب‌زمینی بکاری. » صفحه اصلی دانلود برنامه گزارش مشکل درباره ما صفحه ۹۷ نگارش ششم با جواب ۱- متن زیر را در یک بند ادامه دهید و عنوانی برای نوشته ی خود انتخاب کنید در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتاب خانه نگاه می کردم، ناگهان چشمم به کتاب… . . موضوع: شاهنامه در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه میکردم ، ناگهان چشمم به کتاب شاهنامه افتاد ، آن کتابی بزرگ بود و من وسوسه شدم که شاهنامه را بخوانم ولی همین که ده صفحه اولش را خواندم خسته شدم و کتاب را به مادرم دادم تا ادامه شاهنامه را برای من بخواند؛ وقتی مادرم برایم میخواند اصلا خسته نشدم و با شور و شوق فراوان به داستان های شاهنماه گوش میدادم. موضوع: کتابی که زندگی مرا تغییر داد … در اتاق نشسته بودم و به کتاب های کتابخانه نگاه می کردم، ناگهان چشمم به کتابی افتاد که تا آن لحظه از وجودش بی اطلاع بودم. عنوان کتاب “سفر به درون” بود و روی جلد آن یک تصویر زیبای طبیعت داشت. انگار که این کتاب در انتظار من بوده است و حالا زمان آن رسیده است که با محتوایش آشنا شوم. با دست به کتاب اشاره کردم و تصمیم گرفتم که آن را انتخاب کنم و شروع به خواندن کنم. موضوع: قرآن … قران سال پنجم خورد. چقدر دلم برای قران سال پیشم تنگ شده بود برای همین وسوسه شدم و دوباره ان را برداشتم و در گوشه‌ای نشستم و شروع کردم به خواندن سوره‌ای . سوره ای که مرا تا اوج آسمان برد!!!. موضوع: ریاضی ریاضی سال پنجم خورد چقدر دلم برای ریاضی سال پیشم تنگ شده بود، برای همین وسوسه شدم و دوباره آن را برداشتم و به سوالاتش نگاه میکرد و میگفتم یادش بخیر. موضوع: شازده کوچولو … شازده کوچولو افتاد. با اینکه این کتاب را بارها و بارها خوانده بودم اما باز هم وسوسه میشدم که آن را بخوانم ! دل را به دریا زدم و دوباره برش داشتم. و جملات خوب را تکرار کردم که روباه میگفت : جز با چشم دل نمی توان خوب دید . آنچه اصل است از دیده پنهان است. یا یک نفر به تنهایی هیچ چیز نمی داند. این ها جملاتی است که هر روز هم تکرار شود کم است. موضوع: لغتنامه دهخدا لغتنامه دهخدا افتاد رفتم و آن را برداشتم وبا خود به خانه بردم و آن را خواندم. بعد از چند هفته که کتاب لغتنامه دهخدا را کامل خواندم آن را به کتابخانه برگرداندم. ۲- یکی از حکایت هایی را که تا به حال شنیده‌ا‌‌ید، به زبان ساده بنویسید. جواب: آگاه باش که انسان‌ها از سه دسته تشکیل می‌شوند. بعضی همانند غذا هستند که برای ادامهٔ زندگی به آنها نیاز داریم. بعضی دیگرمان دارو هستند که هر وقت دچار مشکل می‌شویم، به کمک ما می‌آیند و مشکلات ما را برطرف می‌کنند. دستهٔ دیگر مانند بیماری هستند که ما هرگز به وجود آنها نیاز نداریم، چونکه سراسر درد و رنج هستند. جوابی دیگر: روزی ابوسعید ابوالخیر، همراهانش را به آسیاب برد. او اسبش را متوقف کرد و لحظاتی توقف کرد. سپس به دوستانش گفت: «آیا می‌دانید این آسیاب چه چیزی را بیان می‌کند؟ آسیاب ممی‌گوید شناخت حقیقی در همین جا است، جایی که من ایستاده‌ام. من همچنان که می‌چرخم، در درون خود سفر می‌کنم و از درون خود، حال و روز خود را می‌شناسم. هر آنچه که نباید در درونم باشد، از خود دور می‌کنم. » جوابی دیگر: روزی یک پسر بسیار خرما می‌خورد. مادرش او را نزد پیامبر برد و گفت: «اکنون پسرم بسیار خرما می‌خورد، شما او را نصیحت کن که کمتر خرما بخورد. » پیامبر گفت: «برو و فردا بیا. » مادر همراه با فرزندش فردای آن روز نزد پیامبر رفت. پیامبر پسر را نصیحت کرد. مادرش گفت: «پیامبر، امروز با دیروز چه فرقی می‌کرد؟» پیامبر فرمود: «خود من دیروز خرما خورده بودم. » جوابی دیگر: یک روز، مردی ثروتمندی در خارج از روستا زندگی می کرد. در آن زمان، قصابی در روستا بود که به مردم گوشت رایگان می‌داد. یک روز، مرد ثروتمند مرد و هیچ کس به مراسم خاک سپاری او نیامد. خانواده اش بسیار ناراحت شد. فردای آن روز، اتفاق بدی افتاد: قصاب دیگر گوشت رایگان نمی‌داد، چون می‌گفت «کسی که پول گوشت شما را می‌داد دیروز مرد. » جوابی دیگر: روزی مردی می‌خواست زمینش را شخم بزند تا سیب‌زمینی بکارد، اما او دیگر پیر شده بود و توان نداشت. او تنها به وسیله پسرش نمی‌توانست زمینش را شخم بزند. ولی پسر او در زندان بود. به پسرش نامه زد و قضیه را برایش تعریف کرد. پسرش گفت: «زمینت را شخم نزن، من در آن زمین اسلحه پنهان کرده‌ام. » وقتی پلیس نامه را خواند، رفت و زمین را شخم زد تا اسلحه‌ها را پیدا کند، اما هیچ اسلحه‌ای آنجا نبود. دوباره پسرش نامه‌ای زد و نوشت: «من دروغ گفتم که زمینت را شخم بزنند. حالا تو می‌توانید سیب‌زمینی بکاری. »املا و واژه آموزی صفحه ۹۵ نگارش ششم با جواب ۱- در هر جمله، زیر شکل صحیح واژه های داخل کمانک، خط بکشید.صفحه ۹۵ نگارش ششم الف) باید دانست که جماعت ، (لایق– لایغ) چه نوع سخن است. ب) آگاه شدن از (اهوال – احوال) گذشتگان از فواید قصّه خوانی است. پ) از آداب حکایت گویی این است که سخنان محال و (گذاف – گزاف) نگوید. ت) در نظم خوانی، چنان نکنند که (مستمع– مصتمع) ملول گردد. صفحه ۹۶ نگارش ششم با جواب ۲- در جدول زیر، واژه های معنی دار از درس آمده است، آنها را پیدا کنید و بنویسید.جواب صفحه 96 نگارش ششمنظم خوانی، محنت، راغب، وصف، لایق، سلاطین، اعتدال، عبرت ۳- پنج واژه را که با «خوان» و «خوانی» ترکیب میشوند، بنویسید. ۵ تا از واژه های زیر را میتوانید استفاده کنید. – کتاب‌خوانی – آوازه‌خوان – شعرخوانی – کارت‌خوان – درس‌خوان – موسیقی‌خوان – رمان‌خوان – داستان‌خوان – فیلم‌نامه‌خوان – نمایشنامه‌خوان – آوازخوان – ترانه‌خوان – شعرخوان – کتاب‌خوان – ادبیات‌خوان – تاریخ‌خوان – جغرافیا خوان – علوم‌خوان – قرآن‌خوان

سوالات مشابه درس 16 نگارش ششم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام