جواب معرکه
شیری در جنگل در حال استراحت کردن بود که موشی در خواب او را آزار میداد. موش آن قدر گوش شیر را گاز گرفت گاهی آزاد و دوباره گاز گرفت تااینکه شیر از خواب بیدار شد متعجب بود از رفتار بد موش بازیگوش دستش را بلند کرد و موش را گرفت موش گرفتار شد شیر قصد داشت موش را از بین ببرد. شیر گفت ای موش کوچک عزیز کرده با بزرگتر از خودت هم بازی میکنی؟ موش را ترس در بر گرفت وبه شیر التماس کرد و گفت : من موش کوچک و تو سلطان وحوش من در نزد تو هیچ هستم تو از من قوی تر و بزرگتری ومن یک موش خطاکار از تو می خواهم که مرا ببخشی. شیر از این موش گریان گذشت و او را رها کرد اتفاقا سه یا چهار روز دیگر شیر مثل موش گیر افتاد. یک شکارچی برای صید گرگ در همان اطراف تله گذاشته بود. تله ای که شکارچی برا گرگ گذاشته بود شیر در آن گیر افتاد. موش چون احوال شیر را فهمید خیلی زود برا ی آزاد کردن شیر به محل تله ای که شیر در آن گیر افتاده بود رفت. موش طناب ها را با دندان های خود پاره کرد تا که شیر از آن تله بیرون برود وجان سالم به در ببرد . شیر بخاطر اینکه موش را آزاد کرد خودش از چنگ صیاد رها شد