اگر من معلم می بودم، دنیای کلاس و تربیت دانشآموزان را به صورت متفاوتی رقم میزدم. من به عنوان معلم، نه تنها مسئولیت آموزش درسهای کتاب را بر عهده داشتم، بلکه میخواستم فراتر از آن برگردم و به دانشآموزان کمک کنم تا شخصیت و مهارتهای اجتماعی را نیز توسعه دهند.
ابتدا در کلاس، فضایی مثبت و دوستانه ایجاد میکردم تا همهی دانشآموزان احساس راحتی کنند و با شور و شوق در فعالیتها شرکت کنند. من معتقد بودم که ارتباط مناسب با دانشآموزان، کلید یادگیری مؤثر است. این ارتباط از طریق گفتوگوهای آزاد، بازیها و فعالیتهای گروهی شکل میگرفت.
به جای آنکه فقط روی نمرهها تأکید کنم، بیشتر به رشد فردی هر دانشآموز توجه میکردم. هر دانشآموزی دنیای خاص خودش را دارد و من تلاش میکردم تا نقاط قوت و ضعف آنها را شناسایی کرده و به آنها کمک کنم تا به بهترین نسخهی خود تبدیل شوند. این به معنای ایجاد فرصتهایی برای یادگیری ادبیات، ریاضیات، علوم و حتی هنر در چارچوبی جذاب و کاربردی بود.
همچنین، فعالیتهای خارج از کلاس را نیز در نظر میگرفتم تا دانشآموزان بتوانند در دنیای واقعی مهارتهای خود را آزمایش کنند. اردوها، کارگاهها و پروژههای گروهی میتوانستند به آنها کمک کنند تا درسهای گرفتهشده را در عمل ببینند و تجربه کنند.
در نهایت، یکی از اهدافم این بود که یادگیری را برای دانشآموزان به یک فرآیند لذتبخش و بدون استرس تبدیل کنم. من میخواستم آنها بدانند که اشتباه کردن در روند یادگیری طبیعی است و میتواند به رشد آنها کمک کند.
به طور کلی، اگر من معلم میبودم، سعی میکردم یک محیط یادگیری خلاق و مشوق ایجاد کنم که در آن دانشآموزان با انگیزه و اشتیاق برای یادگیری اقدام کنند.