جواب معرکه
نخست : چشمی چرخانده و خوب اطراف را زیر نظر میگیرم ، همه چیز همانطور است که باید باشد ، دقیقا باب میل .
بدنه : همه میدانند که باب میل من چیزی جز قفسه بلندبالایی که کتاب های رنگارنگ در آغوش دارد نیست . من آن چنان در سکوت حاکم بر این فضا غرق میشوم ، که نمیدانم کیستم و کجا هستم ، فقط میدانم جایی جز اینجارا ندارم که این گونه آرامش را در من بدمد .
دستی می اندازم و یکی از کودکان قفسه را بیرون میکشم ، می توانم بگویم همه شان برایم تکراری هستند اما همیشه تازگی خود را دارند . بازش کرده و حس لطیفش روحم را نوازش میکند ، حسش ، چونان رقص باد بر سره زلف درختان و دمیدن در موی کودکان است ، همانقدر آرامش بخش و خالص و پاک که انسان دوست دارد برای چند ثانیه ام که شده چشمانش را ببنند و درش غرق شود .
نتیجه : پناهگاهه من ، پس از آغش امن مادرم ، اینجاست ، من اولین داوطلب خواهم بود که حاظرم قربانی کلمه به کلمه کتاب هایم شوم .
انشای دوم :
خوشحالم متنی که نوشتم شاید کوتاه باشه ولی خودم نوشتم ، شاید بتونه به شما هم کمک کنه تا با ذهنی گسترده تر قلم رویا به دست بگیرین ؛)
متحد تر از اتحاد
از ان سوی آفاق و در کرانه ترین سوی بیکران اسمان ؛ خورشید سوزان مغرورانه می تابد و سوز شیرین سرمای شب را بدرقه راه میکند.
کویر تماما نظم میشود ، قطرات باران متحد میشوند و در دل کویر دشت ها می رویانند ، کویر غرق در آرامش به خورشید مینگرد ، تپه های شنی که پیروزمندانه سر به فلک برده اند لحظه ای میخندند و دست های یکدیگر را با وحدت می فشارند و زیباتر از انچه چشم ببیند می ایستند و زیبا تر از انکهوش بشنود طنین ها در عرصه انداخته و فریاد میکشند و انسان را پند وحدت میدهند
اری ! کویر یکپارچه وحدت را به صفحه زیبای هستی میپاشانند :)