من هم مثل تو از باران خوشم می اید وقتی که صدای باران در گوشم زمزمه میشو ناگهان چترم از دستم رها می شود ، دستانم راباز می کنم و می چرخم صورتم را به سمت اسمان می گیرم و نفسی عمیقمی کشم از بوی باران ، بوی خوب خاک نم خورده
چرا روزگار با ما این چنین کرد حالا که از همه دور هستم دلتنگی را می فهمم حالا میدونم که چقدر سخت است به خواطر بیماریی خطر ناگ و بی رحم در خانه بمانیم در خانه ای که دیگر برایم شکل قفس شده است دلم برای همه شما معلم های عزیز و گرانقدر تنگ شده است برای همه شما رفیقها تنگ شده است و برا مدرسه ننگ شده است دلم برای خنده هتمون تنگ شده امیدوارم دوباره به مدرسه برگردیم
وقتی اورا دیدم پاهایم شل شد نفس نفس زدنم شروع شد واقعا ارزو ام براورده شد دستانم می لرزید رفتم جلو سلامی کردم سلامم را جواب داد اشکم بدون مکث ریخت تا امدم کلام دیگری بگویم از خواب پریدم مادرم بالا سرم بود گفت خواب چی میدی گفتم امام زمان
اگر روزی به ارزویم برسم اگر روزی در دوکلمه خلاصه بشوم مثلا اقای دکتر دیگر ارزویی ندارم و باید به دنبال ارزوی جدیدی باشم ارزوی بزرگ تری ولی چه ارزویی بزرگ تر از اینکه با خودم