جواب معرکه
زمان های قدیم ،یک گرگ و یک روباه با یکدیگر دوست بودند. گرگ در یک روز سرد زمستانی، هنگامی که برف سنگینی باریده بود، برای پیدا کردن غذا بیرون رفت. همین طور که دنبال غذا می گشت، به کوهی رسید و در آنجا روباه را دید که به کوه تکیه داده بود. گرگ گفت:« سلام روباه ای کاش تو هم با من به شکار می آمدی! اگر چه من همه جا را گشته ام؛ ولی چیزی پیدا نکرده ام.» روباه با لحن دوستانه ای گفت:« متاسفم دوست عزیز! می خواهم به تو کمک کنم، اما باید این کوه را نگه دارم. اگر تو این کوه را نگه داری، من می روم و برای تو و خودم شام خوبی می آورم». سپس روباه به سمت گرگ پرید و گرگ هم به سمت کوه. ساعت ها گذشت ولی روباه برنگشت و دست و پشت گرگ خسته شده بود؛ اما صبر کرد. بعد از مدتی فهمید که روباه بر نخواهد گشت.» ص ۸۷❤️
صفحه ۸۸ رو برات توی عکس فرستادم
معرکه ندی گزارشی 🤌🏻