با سلام
قطرات باران از ابر میچکیدند و چند قطره که با هم دوست بودن فکر هایی برای رسیدن به زمین داشتندند اولی میگفت من به کافی شاپ میروم دومی میگفت من اشامیدنی میشوم سومی میگفت من اب معدنی میشوم در شهر بزرگی افتادند اولین قطره اول کناره جوب افتاد و با جریان اب حرکت کرد در شهر قدم میزد که دوستانش را یافت دومی گفت من به سنگی خوردم سرم درد میکند سومی گفتم ادمی تف کرد روی من حال چه کنم ناگهان ابی امد قطرات به داخل فاضلاب برد داستان هم اکنون بارش های کشور ما
انشاء طنز بود موفق باشی