بخش آغازین (مقدمه): شبی برفی و آرام، دانههای بلورین برف بهسان مسافرانی کوچک در باد در حال حرکت بودند، از ابرهای تیره و خاکستری به سمت زمین، سفری نه چندان طولانی. به زودی، زمین با لایهای از برف سپید پوشیده شد و چهرهای تازه به خود گرفت.
بخش میانی (بدنه یا تنه): دانههای برف از این که زمین با آغوشی گرم و مهربان به استقبالشان آمده بود، خوشحال شدند. کودکان نیز برای شنیدن خبر تعطیلی مدارس بیتاب بودند اما از لذت بازی در برف بیبهره نمیماندند. آن شب تاریک به بوم زیبایی از دانههای برف تبدیل شده بود که همچون الماسهای خجالتی بر روی زمین میدرخشیدند.
ماه، که در شب مانند چراغی درخشان و سفید است، با زیبایی و درخشش برفها، جلوهای خاص یافته بود. ابرها، چون پدران مهربان، در تلاش بودند تا از نور خورشید صبحگاه پیشگیری کنند تا فرزندانشان در آرامش باقی بمانند. اما باد، که همچون ناپاکیهای ناخوشایند، رابطهی این پدران با فرزندانشان را به هم میزد، کاری از پیش نمیبرد.
در آن شب، دیگر شب معمولی نبود. کودکان، مانند پرندگانی که تازه طعم آزادی را چشیدهاند، در برف در حال جنب و جوش بودند. پدران و مادران نیز برای شادی فرزندانشان به تماشای اخبار شبانه تلویزیون نشسته بودند تا از خبر تعطیلی بیشتر لذت ببرند، گویی خود نیز به دوران کودکی برگشتهاند. آنها همان بچههای دیروزند.
بخش پایانی (نتیجهگیری): آن شب، دیگر شب معمولی نبود، بلکه تبدیل به لحظات شگفتانگیز و شادیبخش شده بود. کودکان با نشاط در برف به بازی و جنب و جوش پرداخته و بزرگترها نیز در شادی آنها سهیم بودند. اگر تعطیلی مدارس نبود، شاید زیباییهای این شب برفی به همین اندازه ملموس نمیشد. در هر حال، این شب برفی نمادی از زیباییها و شادیهای ساده زندگی بود که به یادگار میماند.