فاطمه راستی

فارسی نهم. درس2 فارسی نهم

سلام دوستان☺بازنویسی این انشا رو کی دارع؟اینترنتی تباشه لدفن😉

جواب ها

fateme .h

فارسی نهم

در روزگاران قدیم در روستای اَصَل آباد در روزی دزدی از کنار مغازه ی لباس فروشی می گذشت در همین حین لباسی حریر و فیروزه ای رنگ چشمش را گرفت و تصمیم گرفت تا آن را بدزدد. دزد قدمی به سمت مغازه برداشت و پیراهن را در خورجین خود پنهان کرد و به راه خود ادامه داد،بعد از کمی پیاده روی به خانه اش رسید وارد خانه شد و به خانواده اش سلام کرد و در کنار آنها نشست کرد برای خانواده اش ماجرا را تعریف کرد و به پسرش گفت این لباس را ب بازار ببر و بفروش. پسرک از خانه خارج شد و ب سوی بازار ب راه افتاد در راه کردی که چهره اش معلوم نبود پیراهن را از او دزدید،پسرک مغموم به خانه برگشت.پدرش پرسید لباس را چند سکه فروختی؟؟؟؟ پسرک جواب داد به همان قیمتی که آن را خریده بودیم ان را فروختم «از اینترنت نیس»

سوالات مشابه درس2 فارسی نهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام