ریاضی هشتم -

فصل 4 ریاضی هشتم

الین

ریاضی هشتم. فصل 4 ریاضی هشتم

چه‌مدل‌سوالایی‌اومده‌بودتوازمون‌ریاضی تاج‌میدم‌به‌همه

جواب ها

جواب معرکه

نازگل

ریاضی هشتم

در اتاق نشسته بودم و به کتاب‌های کتابخانه نگاه می‌کردم. ناگهان چشمم به کتابی با جلد چرمی قهوه‌ای تیره افتاد که هیچ اسمی روی آن نوشته نشده بود. کنجکاو شدم. بلند شدم و به سمت قفسه رفتم. دستم را دراز کردم و کتاب را بیرون کشیدم. سنگین بود. خاک روی جلدش را با دست پاک کردم. بوی غریبی می‌داد، بوی چوب و خاک و چیزی مبهم و ناشناخته. کتاب را باز کردم. صفحاتش کاهی رنگ بودند و با خطی خوش و قدیمی روی آن‌ها نوشته شده بود. خطی که به نظرم آشنا می‌آمد، ولی نمی‌توانستم تشخیص دهم کجا دیده‌ام. شروع کردم به خواندن. کلمات، داستان عجیبی را روایت می‌کردند، داستان سفری پرماجرا به دنیایی پنهان، دنیایی که در لایه‌های زیرین واقعیت ما وجود داشت. هرچه بیشتر می‌خواندم، بیشتر غرق می‌شدم. انگار کلمات کتاب، دریچه‌ای به دنیایی دیگر بودند و مرا به درون خود می کشیدند

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت