Duck not

نگارش هشتم. درس5 نگارش هشتم

دوستان جواب ارسال کنید لطفاً دست نویس باشه وگرنه معرکه تعلق نمیگیرد ✅

جواب ها

جواب معرکه

tara Mohamedy

نگارش هشتم

حاکمی در سر زمین زیبایی حکومت می کرد. سرزمین حاکم 《جمان》نام داشت. مردمان جمان انسات های شکرگزاری خود را مدیون حاکم با تدبیر و خداشناس می دانستند. در این سرزمین رنگارنگ و زیبا ، آرامش و آسایش برقرار بود. حاکم به هیچ کس اجازه ظلم و ستم به دیگری را نمی داد. همه مردم در مقابل قانون یکسان بودند و هیچ کس نسبت به دیگری برتری نداشت.هر روز با طلوع خورشید ، مردم کسب و کار خود را شروع می کردند. تا اینکه ناگاه بیماری غیر قابل علاجی در شهر شایع شد.بعضی ازمردم به این بیماری نلشناخته مبتلا شدند و بعضی ها از این بیماری ،جان سالم به در بردند . حکیمان شهر نیز از درمان این بیماری عاجز شده بودند . حاکم نیز به این بیماری مبتلا شد . چند روز در بستر خوابید . هیچ یک از حکیمان نتوانستند او را درمان کنند . تا اینکه حاکم ،شنوایی خود را از دست داد . وقتی متوجه شد ، وحشت کرد. هیچ صدایی نمی شنید فقط لب ها را میدید که تکان می خوردند. روز های اول آرام و قرار ندلشت؛اما بعد از چند روز ، غمگین در گوشه ای نشست و به فکر فرو رفت و به هیچ کس اجازه ورود نمی داد.مردم شهر غمگین بودند . بزرگان شهر به دنبال راه چاره به هر جا مراجعه کردند؛ اما هیچ راه چاره ای نبود. تا اینکه پیر دانایی از بزرگان اجازه خواست تا حاکم را ملاقات کند. او به هر ترتیب خود را به حاکم رساند و با نوشتن روی کف دست حاکم ، به او فهماند که نباید ناراحت و غمگین باشد؛ چرا که خداوند به جز حس شنوایی، حس های دیگری به او داده است و او می تواند آنها را تقویت کند و نقص حس شنوایی خود راجبران کند.حرف های پیر تاثیرش را گذاشت و حاکم به او گفت:《ای پیر دانا!درست میگویی ، من از نعمت های دیگر خداوند غافل بودم 》 امیدوارم مفید باشه

جواب معرکه

Ali Yousefi

نگارش هشتم

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد : پادشاه شهری ناگهان دو گوشش ناشنوا شد و دیگر هیچ حرفی را نمی شنوید همه ی پزشکان و دکتران شهر نیز پادشاه را معاینه کردند اما هیچ کدام از راهکارها نتیجه نداد و پادشاه درمان نشد حاکم از این اتفاق که موجب شده بود دیگر صدای هیچ انسان مظلوم و نیازمندی را نشنود تا به آنها کمک رساند بسیار ناراحت بود و نمی دانست برای این بیماری چه کند؟ روزی شخص دانا و باهوش و دنیادیده ای به پیش پادشاه رفت و با اشاره و نوشتن منظور و کلام خود را به پادشاه رساند و به او اینگونه گفت ای ،سلطان چرا غمگین و ناراحت هستید؟ شما یکی از حسها و تواناییهای خود را از دست داده اید در حالی که خداوند بزرگ مرتبه به شما حواس دیگر هم داده است که سالم هستند آنها را در انجام کارهای خود مورد استفاده قرار دهید. پادشاه کمی فکر کرد و گفت ای دانشمند درست می گویی من از نعمتهای دیگر خود غافل بوده ام و آنها را فراموش کرده بوده ام. تاج

سوالات مشابه درس5 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام