جواب معرکه
**خلاصه داستان 'بوعلی و بهمنیار':**
بهمنیار، شاگرد نزدیک بوعلی سینا، به استادش احترام زیادی میگذارد و به استعداد و فکر خلاق او شگفتزده است. او بارها از بوعلی خواسته که خود را پیامبر خدا معرفی کند، اما بوعلی به این درخواست پاسخ نمیدهد.
یک شب سرد زمستانی، بوعلی از خواب بیدار میشود و تشنه است. او از بهمنیار میخواهد که آب بیاورد، اما بهمنیار به خاطر سرمای شدید و یخزدگی آب، از رفتن به بیرون امتناع میکند. در این حین، صدای مناجات یک مسلمان از بیرون به گوش میرسد که در هوای سرد مشغول راز و نیاز با خداست و سپس اذان میگوید.
فردای آن روز، بوعلی به بهمنیار میگوید که علت عدم معرفی خود به عنوان پیامبر را فهمیده است. او توضیح میدهد که با وجود سالها دوستی و تدریس، نتوانسته در دل بهمنیار محبتی ایجاد کند تا او با علاقه برای آوردن آب برخیزد. اما مرد مسلمان بدون هیچ احساس ناراحتی در سرمای شدید، برای اجرای فرمان پیامبر (ص) به بیرون میرود.
بوعلی نتیجه میگیرد که نفوذ گفتار پیامبر در دل مؤمنان آنقدر قوی است که پیروانش در هر شرایطی به دستورات او عمل میکنند.
این داستان به اهمیت عشق و احترام به علم و دین و تأثیر عمیق آموزههای پیامبران بر زندگی انسانها میپردازد.
امیدوارم جواب خوبی داده باشم🙂