شیر رو به روی الاغ قرار گرفت و میخواست که به او حمله کند.دانشمند که از ترس به خود می لرزید ناگهان فکری به سرش زد و بلند رو به شیر گفت:«تو مانند یک بچه گربه هستی.شیری که در آن طرف جنگل است ،شیری بزرگ با یال هایی زیبا وجود دارد که سلطان جنگل است.شیر نعره ای کشید و گفت:کجاست این شیر؟دانشمند گفت:«دنبالم بیا تا بگویم.»آنها با هم به سمت وسط جنگل رفتند و از دور چاهی به چشم میخورد.شیر به اطراف نگاهی کرد و با اخم گفت:«پس کجاست؟»دانشمند گفت:«او در این چاه زندگی میکند!شیر با عصبانیت گفت:«چاه؟شیر که در چاه زندگی نمیکند!»دانشمند جواب داد:او برای اینکه کسی به قلمرو اش دست نیابد در آنجا زندگی میکند.شیر به سمت چاه رفت و در آن خم شد.الاغ فرصت را غنیمت شمرد و با لگد آن را در داخل چاه پرتاب کرد و آنها با خوشحالی به سفر خود ادامه دادند
تاج بده لطفاااا.این همه نوشتم🥲