معرکه بده
عنوان: ایرانِ بیدار در آینهی من
ای کهن دیارِ آفتاب و سپاهانِ سحر
از نگاهِهر کبوتر میرسد صدایت
کوههایت بر شانههای زمانه باراند
راهِابریشم هنوز است در نگاهت
دشتهایت قصّههای ناتمامِ گندمزار
در رگهای هر خروار،خونِ تابستان
درختِگردوی کهنسال و خاطراتِ پیر
هنوز بوی نانِگرم است در دهانش
چشمهای کاروانِ قصّههای بیقافله
در پیادهروی ستارهها گم میشوند
آسمانِکویر، آیینهی تنهاییست
کهکشان در آن،به سبزهزار تبدیل میشود
ای نجواگر به زیر گنبدِ فیروزهایات
هر فرود قاصدک،شعریست بیامضا
هر نسیمی که از سوی دماوند میآید
با خودش میآورد بوسههای روشن کوه
در حریرِ شب، نگینِ خاطره میدرخشد
ایرانِمن! تو همچنان جوانه در دلِ تاریخ
ریشهات از عمقِخاک، میگذرد از جانها
آفتابی در سکوتی آسمانی...
---
توضیح: این شعر با الهام از نمادهای طبیعی و تاریخی ایران (مانند سپاهان، دماوند، کویر، کاروان) و با استفاده از تصاویر شاعرانهی نو (مانند 'خون تابستان در رگ گندمزار'، 'آسمان کویر آیینه تنهایی'، 'قاصدک به عنوان شعر بی امضا') سروده شده است تا هم اصالت داشته باشد و هم حس عمیق میهنپرستانه را در قالب زبانی تازه انتقال دهد.