غریب _ اشنا
همیشه فکر میکردم کسی که غریب است با من سرلج دارد به من وقتی نگاه میکند که مرا ازدیگران جدا میسازد مرا دوست ندارد مغرور است وفقط خودش را میبیند درد های دیگران برایش مهم نیس و فقط به این فکر میکند که امروز با دیگران چگونه سر کند ولی من کسی را دیدم کسی با همه فرق داشت با وجود اینکه اورا نمیشناختم ولی او با نگاهش مرا ازدیگران جدا میساخت او برایم ویژگی خاصی داشت کسی که با غریبه های دیگر فرق داشت کسی که نگاهش اشنا بود غریبه ای که بدجور برایم اشنابود کسی که مرا خیلی دوست میداشت کسی که نامش را نمیدانستم ولی بر زبانم افتاده بود (غربیه ای اشنا)