جواب معرکه
برنامه کوپایلت رو نصب کن یا از سایتش استفاده کن خیلی خوبه:
در یک روز گرم و خشک تابستانی در روستایی دورافتاده، مردم به امید بارانی که هرگز نیامد، چشم به آسمان دوخته بودند. هر ساله، این روستا در این فصل منتظر بارانهای خنک و پر برکت بود، اما امسال اوضاع متفاوت بود.
زهرا، دختر کوچک روستا، هر روز با شور و شوق به مزرعه میرفت و گیاهان خشکیده را آبیاری میکرد. او تنها کسی بود که امیدش را از دست نداده بود. در میان خشکسالی، زهرا به همراه دوستانش، بازیهایی خیالی میساختند. آنها وانمود میکردند که باران آمده و با قطرههای خیالی به رقص و شادی میپرداختند.
روزی زهرا به همراه دوستانش به قله تپهای نزدیک روستا رفتند. در آنجا تصمیم گرفتند تا یک طلسم باران درست کنند. با استفاده از سنگها، برگها و گلهای خشکیده، یک نماد بزرگ از باران درست کردند و دور آن حلقه زدند. هر کدام شروع به گفتن آرزوهای خود کردند. ناگهان باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و آسمان تیره شد. بچهها با چشمان پر از شور و شوق به آسمان نگاه کردند.
درست در همان لحظه که فکر کردند باران میبارد، یک معجزه رخ داد. از دل ابرها، نوری گرم و طلایی بیرون آمد و همه جا را روشن کرد. گرچه باران نبارید، اما این نور به گیاهان خشکیده انرژی جدیدی بخشید. به نظر میرسید که طبیعت با یک نیروی جادویی در حال بازسازی است. گیاهان شروع به رشد کردند و روستا پر از زندگی شد.
آن روز، مردم روستا فهمیدند که امید و ایمان به زندگی میتواند معجزات بزرگی به همراه داشته باشد. زهرا و دوستانش به همه یاد دادند که حتی در سختترین شرایط، با داشتن امید و تلاش، میتوان دنیا را تغییر داد.
تاج پلیز