با موهای سیخ سیخی مثل کسی که دستش رو توی پریز برق کرده باشه؛با یه پیرهن تنگ با مارک ها و شکل های عجیب و به قول خودش با یه رنگ جیغ؛و یه شلوار که انگار از چند جا پاره شده باشه و وصلش کرده باشن،اومده بود مهمونی دوره که اون شب خونه عمو نادر بود.پدربزرگ که پای ثابت همه مهمونی های دوره بود گوشه ای نشسته بود و کمی اون طرف تر هم جوونا داشتن خوش و بش می کردند.حوصله پدربزرگ سر رفته بود و منتظر بود زودتر شام رو بیارن.همون موقع به یاد جوونیای خودش،رو کرد به جوونای امروزی تا خاطره نشاط و شادابی اون روزا براش زنده بشه.یه کم به حرفا و کارای اونا دقت کرد.بعد در حالی که لباس های غیرمعمول و موهای عمود بر کله پوریا خیلی متعجبش کرده بود،گفت:پوریا،بابا!این چه لباساییه؟تو دیگه 19ـ20 سالته،موهات چرا رو هواست؟پوریا هم از خوش اخلاقی پدربزرگ استفاده (البته سوءاستفاده) کرد و گفت:پدربزرگ!مُده.پدربزرگ گفت:مد چیه بابا؟!آدم باید یه چیزی بپوشه که بهش بیاد.پوریا هم شروع کرد به توضیح اینکه مدل موهاش،مدل موهای فلان هنرپیشه هالیوودیه،شلوارش مد فلان سال میلادیه و پیرهنش مارک فلان کارخونه آمریکاییه.پدربزرگ با حرفای پوریا ق