از سرما یخ زدم: مبالغه
ز سمش زمین شد چاک چاک: مبالغه
باد به گرد او نمیرسد: مبالغه
از خستگی مردیم: کنایه
آب از سرش گذشت: مبالغه
به تنگ آمدن: کنایه
هزار تا گرفتاری دارم: مبالغه
از هفت خان رستم گذشتن: کنایه
از خوشحالی پرواز کردم: مبالغه
صد بار گفتم: مبالغه
می توانم یک گاو را بخورم: مبالغه
در بند بودن: کنایه
لغمه به اندازه دهانش برداشت: مبالغه
زبانم مو در آورد: مبالغه
فرو ریخت خون از برش: این جمله نه کنایه هست نه مبالغه