نگارش هشتم -

درس 3 نگارش هشتم

bahare

نگارش هشتم. درس 3 نگارش هشتم

میشه یکی ادامه اینو بگه خواهشش😭💞 تاج میدم . یکم ادبی باشه

جواب ها

melorin my 78

نگارش هشتم

آدمیزاد را می‌بینم که اسلحه‌ای در دست خود دارد و کنجکاوانه به دنبال طعمه‌ای خوب برای شکارش می‌گردد. طاقت راه رفتن ندارم، اما با های لاغر و لرزانم، به دنبال کنجی ناجی برای پنهان شدن می‌گردم. نمی‌دانم در مغز این انسان‌ها چه می‌گذرد که به جای محافظت از ما، به دنبال شکار ما هستند. آنها مانند سایه‌هایی تاریک در دل جنگل می‌چرخند، با چشمان مملو از هیجان و دستی پر از خیال‌های جنون‌آمیز. آیا قمری که در آسمان می‌خواند، آن‌هم زنگ خطر نیست و فقط شعر تنهایی ما را نجوا می‌کند؟ آیا فرزندان ما یک روز از خواب شیرین صبح بیدار خواهند شد و سرنوشت غم‌انگیز ما را نخواهند شنید؟ در این لحظه، نزدیکی و دوری جنگل برایم معنا ندارد، تنها صدای ضربان قلبم را می‌شنوم که در سینه‌ام به طرز دیوانه­واری می‌تپد. آیا دردی بزرگتر از این وجود دارد که تو تنها یک ایستا در دنیای گرداب انسان‌ها باشی؟ انسانی که در پناه آتش سرنوشتش، بی‌رحمانه دنیای ما را در هم می‌شکند. چشمانم را می‌بندم و به یاد روزهای گذشته‌ای می‌افتم که در دشت‌های زیبا و زنده پرسه می‌زدم. آن زمان که سبزه‌ها نوازشگر پاهایم بودند و آسمان به رنگ آبی زیبا در آمده بود. اما حالا همه‌چیز در خطر است. بادی ملایم می‌وزد و نوای دل‌انگیز پرندگان به خوابم می‌برد، اما وجود آن شکارچی، خاری است در دل تلاطم‌های وجودم. می‌بینم که همچنان به جلو می‌آید، در حالی که دستانش به اسلحه‌اش می‌اندیشد و گویی تمام زندگی‌اش به یک نشانه خلاصه شده است. به آغوش درختان پناه می‌برم؛ شاید سرنوشت بر وفق مراد ما بچرخد. اما در عمق وجودم می‌دانم غم‌انگیزترین قسمت این بازی، خواب و خیال برای من است، چراکه من تنها آهو نیستم؛ من نماد تمام موجوداتی هستم که در سایه‌سار این بیداد زندگی می‌کنند. اکنون می‌افتم که در این دنیای حیرت‌انگیز، حقیقت سنگین‌تر از پایانی است که به من تحمیل می‌شود. پس با دلی پر از ترس و امید، به آسمان نیلوفری نگاه می‌کنم و دعا می‌کنم، شاید روزی برسد که انسان‌ها تصمیم بگیرند دنیای ما را نه با شکار، که با حفاظت و عشق بیافرینند. 🍃🌿💔 بفرما تاج بده😍

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت