فارسی نهم -

درس5 فارسی نهم

mobi_na

فارسی نهم. درس5 فارسی نهم

شعر و حکایت برای درس آزاد هرکی نوشته بفرسته تاج میدم

جواب ها

اسنا

فارسی نهم

شعر ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم شعر بعدی قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب… پشت دریاها شهری است که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است بام‌ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می‌نگرند دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد پشت دریا شهری است که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند. پشت دریاها شهری ست قایقی باید ساخت سهاب سپهری شعر بعدی تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم تو را من چشم در راهم شباهنگام در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم نیما یوشیج حکایت مرد فقیر و بقال مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم. تاج لطفا

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت