۱_یک چشمه از سنگی شور و غوغا کنان زلال و شفاف و با شتاب جدا شد و به راه افتاد
۲_گاهی در اطراف دهانش مانند صدف کف هایی نمایان میشد و گاهی مانند تیری بود که به سرعت به سمت هدف می رفت
۳_چشمه با خود میگفت یکه تاز میدان نبرد تنها من هستم بزرگ و سرور بوته های گل و تمام دشت من هستم
۴_وقتی بدوم سبزه خود را در آغوش من می اندازد و از روی اشتیاق بر سر و کتف من بوسه میزند
ادامه در عکس