علیمراد به قهوه خانه آمد و شیرعلی و رمضون را دید که مشغول خوردن چای بودند و در مورد مسألهای به طور جدی با هم صحبت میکردند. علیمراد به قهوه چی اشاره کرد که یک استکان چایی هم برای او بیاورد. بعد کنار دوستانش نشست و گفت: «چه خبر؟ چی شده؟ بحثتون انگار خیلی داغه؟» شیر علی گفت: «یا الله» و نیمخیز شد و گفت: «آره. داریم درباره صالح حرف میزنیم. همین پسره که تازه از اسدآباد اومده. گفته میخواد یه محموله چای کلکته از هند بیاره و اینجا بفروشه. گفته حداقل دو برابر سود توشه. حالا داره دنبال سرمایهگذار میگرده.» علی مراد گفت: از کجا معلوم که راسته؟ پولا رو نگیره و بزنه به چاک جاده؟» رمضون گفت: «جیبش پره. ماشینش رو دیدی؟ خدا تومن قیمتشه. اون که دنبال چندر غاز پول من و توی بدبخت دهاتی نیست. کرور کرور پول داره. تازه خودش گفته تضمین میکنه سرمایهمون دو برابر میشه. من که میخوام درآمدم رو از کشت پنبه امسال بدم بهش.» شیر علی گفت: «منم همین جور.» علی مراد رفت توی فکر که: «اگه میشه آدم سرمایه ش رو دو برابر کنه، چرا دست دست کنه و از دیگرون عقب بمونه؟»
.....
شیرعلی و رمضون در قهوه خانه کنار هم نشس