نگارش هفتم -

درس اول نگارش هفتم

parpul 0000

نگارش هفتم. درس اول نگارش هفتم

انشای هیجانی و تخیلی برام بفرستید از خودتون باشه از اینترنت نباشه چک میکنم معرکه میدم

جواب ها

جواب معرکه

روزها شهر پرتوان و پرجنب و جوش بود. خیابان‌ها پر از خودروهای رو به راه، مغازه‌ها تا آخرین لحظه باز بودند و مردم در حال عبور و مرور بودند. اما شب‌ها، شهر به یک دنیای مخفی و مرموز تبدیل می‌شد. خیابان‌ها خلوت و تاریک می‌شدند و تنها نورهای خیابان و فروشگاه‌ها راه را روشن می‌کردند. در یکی از خیابان‌های ساکت شب، مردی به نام جک بود. جک یک نویسنده بود که همیشه در جستجوی ایده‌های جدید و هیجان‌انگیز برای داستان‌های خود بود. اما اخیراً، جک احساس می‌کرد که نیاز به چیزی بیشتر از این دارد. او به دنبال یک تجربه جدید و واقعی بود که بتواند به داستانش اضافه کند. یک شب، در حالی که جک در کافه‌ای در حال نوشیدن قهوه بود، یک نفر به او نزدیک شد. این نفر یک مرد عجیب و غریب بود. او لباسی سیاه و شبیه به یک شخصیت افسانه‌ای داشت. با زبانی آرام و مهربان، به جک گفت: 'آیا تا به حال به دنیایی وارد شدی که تخیل تو را از واقعیت جدا کند؟' جک کنجکاو شد و از این مرد عجیب بیشتر درباره این دنیای جدید پرسید. مرد عجیب به او گفت که این دنیا 'دنیای رویاها' نام دارد و در آنجا همه خوابیده و خیال‌پردازی می‌کنند. اما اگر بخواهد، جک می‌تواند وارد این دنیا شود و تجربه‌هایی هیجان‌انگیز داشته باشد که هرگز فکر هم نمی‌کرد. جک تصمیم گرفت که به این دنیای رویاها برود. با کمک مرد عجیب، وارد یک درگاه جادویی شد و به دنیای رویاها وارد شد. اولین تجربه‌ای که جک در این دنیا داشت، پرواز بود. او به رویاهایش پرداخت و همچون یک پرنده در آسمان پرواز کرد. سپس، به دنیای جنگلی رفت و با حیوانات وحشی آشنا شد. جک به تدریج به یک قهرمان در این دنیای رویاها تبدیل شد. او با توانایی‌های جدیدی مانند قدرت خارق‌العاده و تبدیل شدن به هر شکلی که بخواهد، مواجه شد. اما همچنان در دلش احساسی برای دنیای واقعی داشت و می‌خواست به آنجا بازگردد. با کمک مرد عجیب، جک در نهایت به دنیای واقعی برگشت. اما این تجربه‌ها و خاطرات او را تغییر داد. او دیگر همان نویسنده قبلی نبود، او یک نویسنده با تجربه‌های جدید بود. داستان‌هایش پر از ماجراها و هیجان بودند و مردم از خواندن آن‌ها لذت می‌بردند. از آن روز به بعد، جک همیشه به دنبال تجربه‌های جدید بود. او به دنبال داستان‌های جدیدی برای نوشتن بود و همیشه در جستجوی دنیایی بود که تخیل و واقعیت را به هم پیوند دهد.

جواب معرکه

کیمیا محبی

نگارش هفتم

روزی در خانه نشته بودم و در این فکر بودم که آیا موجودات دیگری هم در این خانه زندگی می کنند که ناگهانی صدای عجیبی از بیرون آمد که اول فکر کردم خیالاتی شدم اما بعد دوباره آن صدا تکرار شد و من رفتن ببینم که این صدای کیی که دیدم یک گربه است که پاش زخم شده و من به دکتر بردمش و از آن روز بهترین دوست های هم شدیم

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت