دریا
من دریایم و ساحل از عشق من در عذاب است من دریایم گاه موج ها بر من می تازند و گاه ماهیان درون قلب من می بازند زندگیشان را به کوسه های قصاب من وابسته به قطره باران های هستم که عاشقانه مرا دوست دارند اما گاهی قهر میکنند طوفان ها آسفنگی را در من ایجاد و سبب بی. خوابی من میشوند اما اشکال ندارد یک دریا همه عمرش را آشفتگی است چون این تقدیر دنیاست من دریا گاهی در جزرو مد خود خاموشم و گاهی فراموش چون نمیدانم باید در قلب سفید و سیاهی هایم چه کنم آری اسیرم به چیزی خود نویسنده آن نیستم سرنوشت