جواب معرکه
باران تندی می بارد و قطره های درشت آن به سقف خانه می خورد. روز بارانی مرا به یاد کودکی هایم انداخت زمانی که ده ساله بودم. در جنگل های گیلان زیر باران بازی و جست و خیز می کردم و همچون آهو می دویدم. گویی باد و باران با من گفت و گو می کردند و راز های زندگی را به گوشم می خواندند. برق مانند شمشیری ابرها را پاره می کرد و رعد انگار به ابر ها مشت می کوبید. باد در چنگل می چرخید و شاخه های درختان را مانند امواج دریا به حرکت در می آورد. دانه های درشت باران به زمین می افتادند و دریایی را زیر درختان می ساختند که تصویر درختان در آن منعکس می شد. صدای باران گویی در گوشم زمزمه می کرد که زندگی چه روشن باشد چه تیره زیباست و باید قدر آن را دانست.
معرکه بدههه