در تعطیلات عید نوروز به همراه خانواده ام به شمال کشور یعنی گیلان رفتیم
هوای آنجا بسیار خنک و دلپذیر بود آسمان آبی آبی بود مانند یک دریای آبی.در ماشین دیدنی های زیادی بود که بنظر برایم جالب می آمد،خانواده هایی که شادی میکردند،کودکانی که مشغول به بازی با دوستانشان بودند.ماهم بالاخره بعد از ترافیک رسیدیم انگار که تمام ماشین های ایران همگی قرار گذاشته بودند که در یک جا جمع شوند و ترافیک ایجاد کنند؛ واقعا عجیب بود،نصف وقتمان را صرف گذشتن از ترافیک کردیم.وقتی رسیدیم استراحت کردیم و غذا خوردیم ولی بازهم شلوغی مگر مارا تنها میگذاشت؟
و بازهم انگاری تمام مردم ایران قرار گذاشته بودند که به طبیعت استان گیلان بیایند.
مادرم به عنوان عیدی در آنجا به من یک هدیه داد خیلی خوش حال شدم و پیوسته از مادرم درباره ی هدیه سوال میپرسیدم.که ناگهان پدرم گفت میوه را بخور و راجع به درخت سوال مکن.
نمیدانم منظورش چه بود ولی هدیه ای که مادرم به داده بود که میوه نبود.مادرم انگاری متوجه شد و گفت دخترم این ضرب المثل یعنی اینکه وقتی از کسی هدیه ای دریافت میکنی یا چیزی یافت میکنی،درباره ی هدیه و چیزی که یافتی سوال نکن:)
بعد از استراحت تصمیم گرفتیم که به جاهای دیگر گیلان برویم و خلاصه آنقدر که زیاد بود نمیتوانم خاطره ی خود را ادامه دهم .
ببخشید اگه زیاد شد😅
معرکه یادت نره