نگارش دهم -

درس1 نگارش دهم

مهسا قادری

نگارش دهم. درس1 نگارش دهم

سلام بی زحمت یه انشا درمورد کلبه ای در جنگل بنویسید توصیفی باشه لطفا تاج میدمااااا

جواب ها

جواب معرکه

Maryam ‘k’

نگارش دهم

کلبه‌ای در دل جنگل در میان جنگل‌های انبوه و سبز، جایی که درختان سرو و بلوط سر به فلک کشیده‌اند، کلبه‌ای قدیمی و چوبی خودنمایی می‌کند. این کلبه با سقف شیروانی و پنجره‌های کوچک، جلوه‌ای خاص به محوطه اطراف بخشیده است. هوا در این مکان دلپذیر و پاک است؛ نسیم خنکی که از میان درختان می‌وزد، با خود بوی خوش نم خاک و برگ‌های خیس را می‌آورد. صدای دل‌نشین پرندگان که بر فراز درختان آواز می‌خوانند و صدای جریان آرام رودخانه‌ای کوچک که در نزدیکی کلبه جاری است، هر لحظه آرامش بیشتری به این محیط می‌بخشد. داخل کلبه، وسایل ساده و قدیمی چیده شده‌اند. دیوارها با چوب‌های کهنه پوشیده شده و در گوشه‌ای شومینه‌ای سنگی قرار دارد که در شب‌های سرد، گرمای خود را به ساکنان کلبه هدیه می‌دهد. بوی مطبوع چوب سوخته و دود آتش، فضایی گرم و صمیمی ایجاد کرده است. در این کلبه، زمان معنای دیگری دارد. گویا هر ثانیه به آرامی می‌گذرد و فرصتی برای اندیشیدن و آرامش فراهم می‌آورد. اینجا جهانی کوچک است که در دل طبیعت قرار گرفته و انسان را به دور از هیاهوی شهر، به آغوش می‌گیرد. کلبه در جنگل نه تنها مکانی برای زندگی، بلکه جایی برای تفکر و پیوند دوباره با طبیعت است. هر بامداد با طلوع خورشید، پنجره‌ها از نور طلایی پر می‌شوند و در غروب، با نور ملایم ماه و ستارگان، احساس آرامشی عمیق به انسان دست می‌دهد. این کلبه ساده با زیبایی بی‌نظیرش، مکانی است که هر لحظه‌اش یادآور ارزش آرامش و سکون زیستن در میان طبیعت بکر است.

جواب معرکه

Mahdi

نگارش دهم

هوا بسیار سرد بود، آنقدر سرد بود که دستانم از تکان خوردن حسی نداشت. در آن جنگل بسیار زیبا با آن هوای مه آلودی سرد، از لابه‌لای برگ های درختان، یک کلبه متروکه قدیمی به چشم می‌خورد. اول با خودم گفتم شاید کسی در آنجا زندگی می‌کند، جلو تر که رفتم با صدای بلند گفتم: آیا کسی در اینجا زندگی می‌کند؟ کسی جوابم را نداد، جلوتر آمدم و در زدم باز هم کسی نبود درب را باز کردم و وارد کلبه شدم. کلبه خیلی قدیمی بود سقفش شکسته بود پنجره هاش شکسته بودند، خلاصه انگار صد سالی می‌شد کسی به اینجا نیامده بود ولی خوب جایی را نداشتم مجبور بودم وارد کلبه شوم. کم کم هوا داشت تاریک میشد و صدای رعد و برق های مهیب نشان میداد که میخواهد باران ببارد. در کلبه یک تکه نان خشک شده پیدا کردم، آنقدر گشنم بود که همین نان خشک را غنیمت شمردم و خوردم. در خرت و پرت های کلبه یک پتوی کهنه قدیمی پیدا کردم و در جایی که سقف کلبه سالم بود و باران نمیومد همان جا خوابیدم. آنقدر هوا سرد بود که خوابم نمی‌برد ولی هر طوری بود خوابیدم. همین که چشمم گرم شده بود صدای وحشتناکی به گوشم خورد، انگار صدای خرسی چیزی بود. با ترس و لرز خودم را به درب رساندم و دیدم خرسی بیرون از کلبه است. جلوی درب کلبه کمد قدیمی را گذاشتم که خرس نتواند وارد کلبه شود و خودم را به یک گوشه کلبه بردم و خوابیدم. فردای آنروز با صدای آواز خواندن بلبل های جنگل از خواب بیدار شدم. از کلبه به بیرون آمدم، داشت یادم می‌رفت که باید از جنگل خارج شوم. من در جنگل گُم شده بودم و باید هر چه زود تر تا دوباره شب نشده از جنگل خارج میشدم. در وسط های راه رودخانه‌ای را در وسط جنگل دیدم، سریع خودم را به آنجا رساندم، کسی آنجا نبود. داشتم ناامید میشدم که فکری به ذهنم رسید،با خودم فکر کردم که با چوب های بزرگی که پایین درخت ها ریخته بود یک قایق بسازم. چوب های بسیاری میخواست،همه چوب های اطرافم را جمع کردم و با خزه های جنگل طناب ساختم و چوب ها را با آن طناب ها متصل کردم و یک قایق ساختم و بر روی آن نشستم و راه افتادم. نمی‌دانستم از کدام سمت برم ولی می‌دانستم که حتما یک جایی را پیدا خواهم کرد. یک ساعتی بود که در راه بودم تا اینکه.......

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت