سلام
موضوع
پیرمرد کف زن و دستمال انگور و بادام😂
پیرمرد می خواست به باغ انگورش سرکشی کند .اما راه طولانی تا باغ و هوای گرم اجازه پیاده رفتن را به او نمی داد . ناچار برای رفتن باید مرکبی تهیه می نمود و سی یاره می رفت . به سراغ یکی از آشنایان رفت و مرکبی از وی به عاریت گرفت . سوار بر مرکب شد و به سوی باغ رهسپار گردید . دیری نگذشت که به باغ رسید .بعد ازمدتی گشتن و سرکشی کردن از بوته های انگور و درختان باغ ، دستمال خویش را پر از انگورهای نوبر و بادام های تازه کرد .سپس به سوی مرکب آمد اما وقتی خواست سوار مرکب شود، لحظه ای با خود فکر کرد و از سوار شدن منصرف گردید .
دستمال را به دست گرفت و پیاده در پی مرکب روان شد . در راه شخصی او را بدید . پرسید : سید ، چگونه است که دراین هوای گرم مرکب خویش به جلو می رانی و خود پیاده از پی آن روانی ؟ پیرمرد پاسخ داد من این مرکب از بهر سواری به عاریت گرفته ام نه بار . مرد با تعجب پرسید کدام بار ؟ پیرمرد به دستمال خویش اشاره کرد گفت مگر این دستمال انگور و بادام بار نیست .