⭐گاهی به بلندی می روم تا بغض سرکشم بشکند و از ته حنجره فریاد بزنم. اینجا ، این سوی مرز های بی انصاف ، غم غربت مرا رها نمی کند. تیر های سرکش دلتنگی با حجوم بی وقفهٔ خود امان من را بریده اند. آسمان اینحا شوم است ، زود غروب می شود. باز شب می شود و قصه ی قاب عکس ها و گریه های من تکرار می شود. هوای بیرون طوفانی می شود ، غوغا می شود.
⭐گردش خورشید مهربان به دور زمین بزرگ ، نظری است که سال ها پیش بی اعتبار شد.
⭐خدایا! ای کریمی که بخشنده ی عطایی و ای حکیمی که پوشنده ی خطایی.
⭐تند رفت کودکی های من ، با آن دوچرخه ی قراضه اش که همیشه ی خدا پنچر بود.
⭐دلم بچگیمو میخواد ، با پاهای گلی و دست های کاکائویی
⭐دیشب دلم به جلوهٔ مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دل های دیگر است
⭐گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
⭐بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ورنه
غم یوسف بکشد عاشق کنعانی را
⭐دانی که چرا راز نهان با تو نگویم
طوطی صقتی طاقت اسرار نداری
⭐خالق خلق و نگارنده ی ایوان رفیعی
خالق صبح و براینده ی ایوان منیری
⭐عمری که میرود به همه حال جهد کن
تادر رضای خالق بی چون به سر بری