فارسی نهم -

درس1 فارسی نهم

بیتا :)

فارسی نهم. درس1 فارسی نهم

دوستان چه انشاهایی واسه جشنواره خوارزمی ادبیات نوشتید اسمشو و همرا تصویر و خوده متن چون دبیرمون کلی عکس فرستادم و گفت یدونشو انتخاب کنید و بنویسید

جواب ها

به نام خدایی که لبخند راافرید تامردم باان درد های خودرابپوشانند آزرده بود آزرده خاطر ازاین دنیا ،دلش میخواست این قدر داد بزند تا حنجره اش پاره بشود ،یادش به پسر پولداری افتاد که کفش هایش راواکس زده بود ، باگوشی گرانقیمتش که صحبت میکرد بادوستش قرار رفتن به بام تهران رامیگذاشت . می گفت :دلش گرفته میخواهد به انجابرود تاکمی دلش باز شود میخواد ازنوشروع کند .پوزخندی زد به خودش ، به مردم ،به همه ی دنیا اوهیچ گاه نمیتوانست ازنوشروع کند زندگی او روی یک منوال تکراری وخسته کننده بود نو وکهنه نداشت .بغض مانند یک سیب گندهدرگلویش فشارمی آورد ،سیبی که به دلیل بی پولی ازبس نخورده بود طعمش رافراموش کرده بود ، حالا با بی رحمی تمام گلویش رامی فشرد ، شاید آخرین باری که سیب خورد 4ساله بود ، آن روزها مادرش سالم بود ، پدرش معتاد بود اما حداقل کمی به خانواده اش اهمیت می داد ، برای شب یلدا تنها میوه ای که داشتند یک سیب بود ومادرش چه زیبا آن سیب را بین بچه ها وپدر تقسیم کرده بودوخودرانسبت به خوردن آن بی میل نشان داده بود ،دلش ازبی رحمی دنیا گرفت ،حالا آن مادر فداکار کجابود ؟ زیرخروارهاخاک در قسمتی ازبهشت زهرا که هیچ گاه لایق تن رنجور ولی استوارمادرش نبود ، دوباره خاطرات مانند چوبی محکم برسرش کوبیده شد ،یاد مرگ مادرش دردناک بود ، وقتی که صبح به خیابان رفته بودتابتواند باپولی که ازواکس زدن کفش های مردم بدست می آورد ،داروهای مادر مریضش رابخرد ، یک پسرپولدار باماشین خوشگلش به او زده بود وفرار کرده بود ،آه ه ه ه آن روز چقدر درد کشیده بود می دانست که پایش شکسته ، مظلومانه کنارخیابان نشسته بودوگریه می کرد . واکسش کنارش افتاده بود وفرچه اش آن طرفتر ،ناگهان مردی به اونزدیک شد،مردباخود حرف می زد ، حرفهایش راشنید گرچه مثلا آهسته بود ولی مثل پتکی برسر پسرک فرود آمد، آن مرد با بی رحمی تمام گفته بود ،کی این بچه های بی پدرومادر ازتوی شهر جمع می شوند ، نگاه کن ببین برای بدست آوردن پول چجور شلوارش راپاره وخودرا شبیه مظلومان کرده است ، اینها باعث آلودگی شهر هستند ، باید جمع بشوند . وآنگاه که پسرک برای دفاع ازخود با بغضی درگلو گفت: ما بی پدرومادر نیستیم ، خوشمان هم نمی آید این کارهارا بکنیم ، ولی فقر باماکاری کرده که بیاییم جلوی شماخم شویم وکفش هایتان را واکس بزنیم ، اما حداق پول حلال برای خانواده مان می بریم. شما چی؟ آیا شماهم پول حلال به خانه می بری ، مردک با بی رحمی درگوش پسرک کوبیده بود وگفته بود ، زبانت راکوتاه کن یک خیابانی راچه به یک مهندس ، اصلا شخصیتم اجازه نمی دهد باتو حرف بزنم ورفته بود آنوقت بود که پوزخند دوباره روی لب های پسرک نشسته بود .آدمهایی که فساد تمام زندگیشان راگرفته وبرای پوشش آن در گوش پسرکی میزنند به این جرم که حقیقت برایش آشکار است به این جرم که می داند زندگی کثیف چیست .چقدر آن روز پسرک سوخت ،حرفهای مرد مانند پتکی برسرش کوبیده میشد وقلبش را می آزرد.آن روز شب بادرد پا وخستگی زیاد توانست داروهای مادرش رابخرد .اما وقتی به خانه رسید ، خواهرش رادید که باحالی زار برسر مادرش نشسته وهای های گریه می کند . فهمید قضیه از چه قرار است ، فهمید اوسالها بود که اینقدر از زندگی زخم خورده بود ، آن قدر زجر کشیده بود که اندازه ی یک مرد چهل ساله تجربه داشت ومیفهمید .مادرش رابه بهشت زهرا بردند اما به دلیل بی پولی اورا به انتهای قبرستان یعنی ناحیه ایی پست که تقریبا شبیه بیابان بود بردند وبه خاک سپردند ،تنها کسانی که برای تشعیع جنازه آمده بودند ،خودش وخواهرش بودند . باصدای فریادی به

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت