Hasti

نگارش هشتم. درس 7 نگارش هشتم

سلام لطفا یه انشا از صفحه ۶۲ نگارش برام بفرستید

جواب ها

جواب معرکه

Leo‌‌

نگارش هشتم

1.انشا درباره بوی خاک نم‌خورده پس از باران باران که می‌بارد، زمین جانی تازه می‌گیرد و طبیعت لبخندی از جنس زندگی می‌زند. اما چیزی که همیشه مرا مسحور می‌کند، بوی خاک نم‌خورده‌ای است که پس از باران در هوا می‌پیچد. این بو، بویی نیست که بتوان به‌سادگی از کنارش گذشت؛ انگار پیام‌آور پاکی و طراوت است. وقتی اولین قطره‌های باران به خاک می‌رسند، عطری دلپذیر در فضا جاری می‌شود. بویی که گویی از دل زمین برمی‌خیزد و با نسیم همراه می‌شود. این عطر، ترکیبی از خاک و آب است، اما چیزی ورای این دو را به یاد می‌آورد؛ حس زنده بودن. انگار زمین با این بو می‌خواهد بگوید که هنوز زنده است، نفس می‌کشد و ما را به آغوش طبیعت دعوت می‌کند. هر بار که این بو به مشامم می‌رسد، مرا به خاطرات کودکی‌ام می‌برد. زمانی که زیر باران می‌دویدم و با هر قدم، صدای خش‌خش برگ‌ها و عطر خاک نم‌خورده را احساس می‌کردم. این بو نه‌تنها طبیعت، بلکه گذشته‌های دور را نیز زنده می‌کند. بوی خاک پس از باران، بویی است که آدمی را به فکر فرو می‌برد. شاید به این دلیل که یادآور سادگی و اصالت زندگی است. در آن لحظات، تمام دغدغه‌هایم را فراموش می‌کنم و تنها به صدای باران و عطر دلنشین خاک گوش می‌سپارم. و این‌گونه است که بوی خاک نم‌خورده، همواره برایم نمادی از آرامش، زندگی و ارتباط عمیق با طبیعت باقی می‌ماند. انگار زمین با این عطر، روح ما را نوازش می‌کند و ما را به خودمان بازمی‌گرداند. 2.لبو و زمستان، گرمایی از جنس خاطره بند آغازین برف آرام و بی‌صدا می‌بارید و همه‌چیز را زیر سفیدی خالص خود پنهان کرده بود. هوای سرد زمستانی گونه‌هایم را سرخ کرده بود و نفس‌هایم همچون بخاری در هوا ناپدید می‌شد. در این سرمای دلچسب، چیزی که بیشتر از همه دلم می‌خواست، گرمای یک ظرف لبو بود؛ همان طعمی که همیشه زمستان را برایم شیرین‌تر می‌کرد. بند میانی لبو در ظرفی کوچک مقابل من بود؛ بخار گرمش به هوا بلند می‌شد و عطر دل‌انگیزش با سرمای زمستان بازی می‌کرد. رنگ سرخ لبو، مثل تکه‌ای از خورشید، در این روز برفی می‌درخشید و مرا به خود جذب می‌کرد. اولین قاشق را که چشیدم، طعم شیرین و گرمایش تمام وجودم را پر کرد. گویی هر لقمه از آن، سرمای بیرون را از خاطرم می‌برد و به جای آن، احساسی از آرامش و رضایت می‌نشاند. صدای خنده بچه‌ها که در برف بازی می‌کردند، با بوی لبو در هم آمیخته بود. خاطرات کودکی‌ام زنده شد؛ زمانی که کنار بخاری می‌نشستیم و مادربزرگ، لبوهای گرم و خوش‌رنگ را در بشقاب‌های کوچک تقسیم می‌کرد. آن لحظه‌ها ساده بودند، اما پر از گرمای عشق و صفای خانواده. بند پایانی این روز برفی با عطر و طعم لبو به یادماندنی‌تر شد. لبو فقط یک خوراکی ساده نیست؛ گویی پلی است میان گذشته و حال، میان خاطرات کودکی و لحظه‌های اکنون. در سرمای زمستان، گرمای لبو نه‌تنها جسمم را گرم کرد، بلکه قلبم را نیز پر از شادی و آرامش کرد. لبو، هدیه‌ای ساده اما بی‌نظیر از دل زمستان است.

سوالات مشابه درس 7 نگارش هشتم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام