نگارش هشتم-

درس 1 نگارش هشتم

مهسا

نگارش هشتم. درس 1 نگارش هشتم

انشا درمورد یک روز به یاد ماندنی

جواب ها

در یک روز به یاد ماندنی، اتفاقاتی می‌افتد که در ذهن ما نقش می‌بندد و همیشه آن را به یاد خواهیم آورد. بیایید یک روز خاص را تصور کنیم. روز دهم تیرماه، صبح روزی زیبای تابستانی بود. آفتاب به آرامی از افق سر بیرون می‌آورد و نسیم ملایمی در محیط می‌وزید. من و خانواده‌ام تصمیم گرفتیم به پارک بزرگی در نزدیکی خانه برویم. وقتی به پارک رسیدیم، بلافاصله خوشحالی و سرزندگی فضا ما را دربر گرفت. پدر و مادرمان جایی را برای نشستن انتخاب کردند و ما بچه‌ها به سمت زمین بازی دویدیم. من از سرسره بالا رفتم و با سرعت به پایین آمدم، احساس می‌کردم که پرواز می‌کنم! خواهرم با دوستانش مشغول بازی گردانک در همین حین، بود. بعد از مدتی، پدر به ما گفت که ناهار آماده شده است. ما دور میز نشسته و با لذت غذا خوردیم. خوراکی‌های خوشمزه‌ای مثل ساندویچ، سالاد و خوراکی‌های خنک تابستانی روی میز بود. در این لحظه، لبخندها و صحبت‌های خانوادگی فضای بی‌نظیری را ایجاد کرده بود. پس از ناهار، تصمیم گرفتیم به سمت دریاچه برویم. ما قایق کرایه کردیم و در آب‌های آرام قایق‌سواری کردیم. ارامش طبیعت و صدای موج‌ها، حس خوبی به ما داد. خواهرم به من گفت: "این بهترین روز زندگی ماست!" در پایان روز، هنگامی که غروب آفتاب را تماشا می‌کردیم، متوجه شدیم که این روز به خاطر لحظات شاد و خاطرات شیرینی که با خانواده داشتیم، همیشه در خاطر ما خواهد ماند. وقتی به خانه برگشتیم، احساس می‌کردیم با تجربیات جدید و عشق به خانواده، روحیه‌امان به طرز عجیبی تازه شده است. این روز به یاد ماندنی نه تنها به خاطر فعالیت‌هایش، بلکه به دلیل محبت و نزدیکی خانواده‌ام برای ما ارزشمند بود و تا همیشه در یاد ما خواهد ماند.

سوگند صابری

نگارش هشتم

هر کسی در زندگی‌اش اتفاق‌های شادی را تجربه می‌کند. شادترین اتفاق زندگی من، روزی بود که خانواده‌ام برایم جشن تولدی بزرگ برگزار کردند. این روز به یادماندنی، برای من پر از خوشحالی و خاطره‌های شیرین بود. بدنه در آن روز زیبا، خورشید در آسمان می‌تابید و همه جا پر از رنگ و بوی شادی بود. وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم که مادر و پدرم در حال تزیین خانه هستند. بادکنک‌ها و ریسه‌های رنگی به دیوارها آویزان شده بودند. بلافاصله فهمیدم که امروز یک روز ویژه است! دوستانم به خانه ما آمدند و همه با هم بازی کردیم. در حیاط باغ، یک بادکنک بزرگ بود که همه بچه‌ها دورش جمع شده بودند. ما مسابقه دادیم، خندیدیم و بازی کردیم. بهترین قسمت جشن، زمانی بود که کیک تولد را آوردند. کیک بزرگ و خوشمزه‌ای با شمع‌های روشن روی آن بود. وقتی شمع‌ها را فوت کردم، آرزو کردم که همیشه در کنار دوستانم باشم. بعد از کیک، هدیه‌ها را باز کردم. هر کدام از دوستانم یک هدیه ویژه برایم آورده بودند. این هدایا نه تنها چیزهای فیزیکی بودند، بلکه نشان‌دهنده محبت و دوستی آنها بودند. نتیجه آن روز شادترین روز زندگی من بود. من فهمیدم که شادی تنها به خاطر هدیه‌ها یا خوراکی‌ها نیست، بلکه مهم‌تر از همه، داشتن دوستان خوب و خانواده‌ای که در کنار هم هستیم، باعث خوشحالی‌مان می‌شود. این جشن تولد همیشه در یاد من باقی خواهد ماند و هر وقت به آن فکر می‌کنم، لبخند بر لبم می‌آید.

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت