روزی پسری بود که میخواست دانشمند بشه مه آزمایشها را انجام داده بود و جواباش هم درست بود اما چون خیلی میخندد یا بیش از حد انرژی دارد و را قبول نمیکنند و روزی اومد یه آزمایشی انجام داد که همه را شگفت زده کرد از او پرسیدند چطوری به ذهنت رسید و چه کار کردی که انقدر خوب پیش رفت و درست بود او گفت اول یه جا این مورد را دیدم بعد برای خودم سوالی شد و رفتم همه تحقیقاتم را انجام دادم و برای خودم یه سری سوالات طرح کردم با توجه به مشاهدهای که کردم به پرسشهام پاسخ دادم بعد آزمایششون رو انجام دادم در آخر درستی و غلطی را نوشتم و نتیجهگیری و نظریه کردم و با چند بار تکرار آزمایش درستی آزمایش خودم را تکرار کردم و او یک دانشمند موفق شد