پاستیل های بنفش
پس از اینکه پدر جکسون به بیماری ام اس مبتلا میشود و کار خود را از دست میدهد خانواده دوران سختی را پشت سر میگذارند آنها بسیاری از روزها چیزی برای خوردن ندارند و جکسون و خواهر کوچکش باختر یک بازی سعی میکنند تا گرسنگی را کمتر احساس کنند اما پس از مدتی اوضاع بدتر میشود پدر و مادر قادر به پرداخت اجاره خانه نیستند و جکسون و خواهرش باید خود را برای زندگی در یک مینی ون آماده کنند پدر و مادرش با خوشبینی و شوخ طبعی تلاش میکنند آنها را وارد مشکلات خودشان نکنند اما جکسون که قبلاً هم مدتی را در ون زندگی کرده بود از این شرایط تا همین طور است دست پدر و مادرش بسیار عصبانی است ا که آنها واقعیت را به او نمیگویند برای همین تصمیم میگیرد از خانه فرار کند او نامهای آنها مینویسد اما پیش از اینکه فرار کند پدر و مادرش نامه او را پیدا و با او صحبت میکنند جکسون آرام میگیرد و پدر مادر هم به او قول میدهند که دیگر هرگز واقعیت به او می گویند که زندگی بالاو پایین زیاد دارد و ولی هرگز نباید امید را از دست داد