سلام لطفاً برام با کلمات :
تراکتور ،حمام ،آبگوشت،چسب و بزقاله یه انشا یا همون داستان بنویسید به همه هم معرکه میدم فقط توروخدا تا آخر شب بفرستید باید ببرم مدرسه چیزی به ذهنم نمیرسه
یک پیرمردی بود که کارش در تراکتور و ماشین های سنگین بود.او در یک روستای معمولی زندگی میکرد و او یک بزغاله هم داشت. وقتی پیرمرد به خانه برگشت، دید که بزغاله اش خودش را به چسب، آغشته کرده است. پیرمرد پس از عوض کردن لباسش، فورا او را به حمام برد و اورا تمیز کرد. بعد برای شام یک آبگوشت گرم و خوشمزه، در هوای سرد زمستانی خورد