روزی مردی حاذق مرد بیماری را دید از بیماری او سراغ گرفت و پس از التفات به بیماری او شخص را به خانه خود برد و او را معالجت کرد پش از دو ماه فردی در خانه او را زد و گفت او را که معالجه کرده ای ملوک است و از هر چیزی مستغنی است عمل تو با اینکه ثواب داشته اینکه ضایع است پس با من نزد ملوک بیا تا التفات او به خود را ببینی و انچه محال است را به تو بدهد ان فرد حادق پس از دریافت پاداش خوشحال و فکر کنان به کارش به منزل قرابتی رفت و موضوع را با او در نیان گذاشته و پس از اینکه پی بردند او مولع نیست او را تشویق و شایسته پاداش دانستنند
دوستم گلم با ۹۵ درصد از اینا انشاء نوشتم امید برای ۲۰ شدن شما