خلاصه کتاب مغازه جادویی
داستان درمورد جیمز اردوتی جراح مغز و اعصاب که سرگذشت زندگی خود را تعریف می کند داستان از جایی شروع میشود که جیمز درحال جراحی مغز پسری است تا تومور مغزی را از مغز او جدا کند اما در حین این عمل ذهن جیمز به کودکی پرفراز و نشیب خودش برمی گردد دورانی که به خاطر فقر شدید خانواده و نابسمانی در روابط خانوادگی دوران بسیار سختی برای او بوده اما یک ملاقات غیر منتظره و آشنایی با مغازه عجیب کل داستان زندگی اش را تغییر می دهد او در مغازه روث با چیزهایی عجیب و غریب و گویی جادویی روبرو میشود و درمان ترس ها و خشم و افسردگی اش را میان خرت و پرت های این مغازه پیدا می کند جیمز بزرگ تر می شود ولی خاطرات اون روزها از او دور نمی شود چون اون مکان جایی بوده که هویت او را ساخته من عاشق جادوگری بودم یک روز به ان مغازه میروم تا انگشت مصنوعی بخرم اما با پیرزنی به نام روث و پسرش اشنا می شوم و ان پیرزن به من کمک میکند تا زندگی ام را تغییر بدهم جادویی به من یاد داد که هم زندگی خودش را تغییر داد و من را از ان پسر فقیر به پزشک مغز و اعصاب تبدیل شدم تاج