نگارش نهم -

درس 8 نگارش نهم

نا زنین

نگارش نهم. درس 8 نگارش نهم

موضوع : 《 سوار بر قایق شیشه‌ای در اقیانوس 》 لطفا از اینترنت نباشع . ‌‌‌‌‌‌‌‌ ممنون ‌‌‌‌

جواب ها

Roya nekooyi

نگارش نهم

سلام دوست عزیز خواب پریدم، ماشینمان در راه به سنگ بزرگی برخورد کرده بود و صدای مهیبی ایجاد کرده بود. ما میخواستیم برای گردش به پیک نیک برویم، پنچ ماشین بودیم، مادر بزرگ، پدر پزرگ، دایی، خاله و ... همه آمده بودیم که خوش بگذرانیم. ماشین ما اولین ماشین بود. پدرم از ماشین پیاده شد تا ببیند آسیبی به ماشین رسیده است؟ ماشین را وارسی کرد خوشبختانه آسیبی ندیده بود. سوار ماشین شد و به راه افتادیم. خوابم پریده بود بعد از دو ساعت به مقصد رسیدیم. کنار رودخانه خروشانی چادر پهن کردیم،  بعد از نیم ساعت، کل خانواده تصمیم گرفتند به پیاده روی بروند. من خسته بودم و درخواستشان را رد کردم. پایم را در یک کفش کرده بودم که من نمی آیم. بالاخره بی خیال شدند و خودشان رفتند. من هم خوابم برد. اما پس از مدتی کمی بلند شدم و به رودخانه نگاهی انداختم. از چادر بیرون زدم و جلوی چادر ایستادم. رودخانه خیلی سرعتش زیاد بود. به فکرم افتاد که اگر کسی در آن رودخانه بیفتد، ممکن است چه بلایی سرش بیاید در این هنگام موجی غافلگیرانه آمد و دور چادر را گرفت. من هم که جلوی چادر بودم. لیز خوردم و در رودخانه افتادم. خیلی خیلی ترسیده بودم . آب می خوردم و آب می خوردم. ناگهان چوب پهنی را دیدم که روی سطح رودخانه شناور بود. دستم را دراز کردم تا بگیرمش و گرفتم. روی چوب ولو شدم و گذاشتم که رودخانه هر جا دوست داشت مرا ببرد.  از شدت ترس گریه می کردم. وقتی چشم هایم را پاک کردم، چشمی را دیدم که به من زل زده بود. اول فکر کردم چشم انسان است ولی دیدم فقط چشم است. یعنی نه سر دارد و نه چیز دیگر. ناگهان قایقی از رودخانه بالا زد. فهمیدم که آن پریسکوپ بود. بی درنگ در قایق را باز کردم. در آن قایق، راهروی کوچکی بود که سه اتاق داشت. مردی را دیدم که لباس غواصی به تن من را نگاه می کرد. اشاره به لباس کرد، فوراً فهمیدم که منظورش این است که لباس غواصی بپوشم. من هم آن لباس را پوشیدم. سلام و علیک کردیم.  او، خود را معرفی کرد. گفت: من کاپیتان این قایق هستم. صاحب این قایق شیشه ای. او چشمکی به من زد و ادامه داد: خوشحال می شوم که در این سفر همراهی ام کنی. می دانی، من یک محقق قارچ هستم و سال هاست در باره ی قارچ ها مطالعه میکنم. دنبال یک نوع قارچ به نام مدوسوبید ملسیوم هستم . از کتابی خواندم که در دریا باید آن را پیدا کرد و بعد این بیت را زمزمه کرد: قدرت مهیب حتی یک هاگ آن چنان است که راحت مرگ غم انگیز دردناکی به بار می آورد ظرف یک ساعت فورا' فهمیدم منظورش این است که موسویید ملسیلیوم بسیار سمی است. بعد فرمان قایق را گرفت و حرکت کردیم. در راه، چیزهایی را داخل قایق مشاهده کردم. ترسناک ترینش این بود که یک کوسه ماهی از کنار  قایق رد شد دندان های نیشش را نشان می داد ضربه ای هم به قایق زد که آسیبی به قایق نرسید. قایق قدیمی ای بود ولی بسیار محکم بود.  در راه به حیوانات قشنگی هم برخوردیم مثل ماهی ای که همه ی رنگ ها روی پولک هایش دیده می شد. هم چنین جانوران دیگری مانند اسب های دریایی که پشت شیشه های قایق شاد و خوشحال می رقصیدند. عروس های دریایی که سر بزرگشان را تکان می دادند و رنگ سفید یا صورتی داشتند و هم چنین پچه نهنگی که از پشت پنجره بازیگوشی هایش معلوم بود. بچه نهنگ بزرگ بود. به فکرم رسید که اگر مادرش بیایید خیلی خیلی عظیم تر از او هست و در همان موقع مادرش از دور پدیدار شد. کاپیتان مجبور شد فرمان قایق را بچرخاند تا به آن هیولای دریایی برخود نکند. اگر به نهنگ می خوردیم، قطعاً زیردریایی له می شود ستاره های دریایی را می دیدم که بی

هیق 💟

نگارش نهم

روزی چشم هایم رو باز کردم دیدم در اقیانوس سوار بر قایقی بلور یا همان شیشه ای به رنگ زیبا قایقی که در زیر نور افتاب مانند الماس میدرخشید غافل از دور بر که من کجام به قایق می نگریستم اونقدر غرق زیبایی ان قایق شدم کع به هیچ چیزی توجه نکردم وقتی به خود اومدم دیدم که معلوم نیست کجا هستم نزدیک بود بزنم زیر گریه از ترس ولی ترس به من قلبه کرد کنج قایق کز کرده بودم که مادرم از خواب شیرین مثل واقعیت بیدارم کردو گفت چیزی شده دخترم چرا در خواب با خودت حرف میزنی

سوالات مشابه

Ad image

اشتراک رایگان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

دریافت