جواب معرکه
حکایت «از تو حرکت، از خدا برکت»
در یک روز زیبا، مردی به نام احمد تصمیم میگیرد که باغی برای خود بکارید. او صبح زود از خواب بیدار میشود و با انرژی به باغ میرود. احمد زمین را شخم میزند، بذرها را میکارد و به خوبی از آنها مراقبت میکند. او هر روز به باغ سر میزند و آب میدهد و علفهای هرز را میکند.
اما بعد از چند هفته، وقتی که احمد به باغش نگاه میکند، متوجه میشود که هنوز هیچ گیاهی جوانه نزده است. او ناامید میشود و شروع به فکر کردن میکند که شاید تلاشش بیفایده بوده است. در همین حین، یکی از دوستانش به او میگوید: «احمد جان، تو تمام تلاشت را کردی. حالا باید منتظر باشی تا خدا برکت دهد.»
چند روز بعد، باران بارید و آفتاب درخشان شد. ناگهان، جوانههای سبز از زمین بیرون آمدند و باغ احمد پر از زندگی شد. او متوجه شد که تلاشش بیفایده نبوده و خداوند نیز برکت کارش را داده است.