جواب معرکه
درگذشته مرد فقیری زندگی میکرده است که با کارگری در خانه امرار معاش میکرده است مرد فقیری همیشه حسرت ثروت صاحب کارخانه را میخورده است صاحب کارخانه بیماری سختی میگیرد و زمان مرگش فرا میرسد از انجا که صاحب کارخانه هیچ وارسی نداشت و مرد فقیر درستکار ترین شخص در کارخانه بود صاحب کارخانه تصمیم میگیرد تا کارخانه را به او بسپارد و راهی دیگر باقی نمیشود مردفقیر با مشکلات با وجود اینکه از مرگ صاحب کارخانه ناراحت شده بود اما بسیا از تصمیم صاحب کارخانه خشنود بود و از مدیریت کارخانه استقبال کرد مدتی گذشت و مرد با مشکلات فراوان مدیریت کارخانه روبه رو شد به طوری که گاهی از زندگی جدیدش خسته میشد و ارزو میکرد به زندگی ساده سابقش برکردد روزی یکی از دوستان صمیمی فقیر برای عرض تبریک نزد او امد به او تبریک گفت اما مرد فقیر که از وضعیت پرتنش فعلی اش بسیار خسته بود و به او گفت ای رفیق بیچاره من خوشبختی برای شماست ان زمانی که کارگر کارخانه بودم فقط به فکر اندکی درامد برای خانوده خودم بودم ولی اکنون باید به فکر صدها کارگر باشم که هر کامشان از من انتظارهای مختلفی دارند
تاج بده😉