### دلنوشته طنز (موش آزمایشگاهی)
**عنوان: درد و دلهای موش آزمایشگاهی**
سلام به همه! من یک موش آزمایشگاهی هستم و میخواهم درد و دلهایم را با شما در میان بگذارم. بله، بله! من همان موش کوچکی هستم که هر روز در قفس میچرخم و به زندگیام فکر میکنم.
اول از همه، بگذارید بگویم که زندگی در آزمایشگاه اصلاً آسان نیست! هر روز با دکترها و دانشمندان سر و کار دارم که انگار من یک ستاره سینما هستم! 'بیا اینجا، بیا آنجا!' انگار من فقط برای سرگرمی آنها ساخته شدهام.
وای! شما نمیدانید چقدر از چرخیدن در چرخهای دویدنی خسته شدم! هر بار که فکر میکنم میتوانم کمی استراحت کنم، یکی از آنها میآید و میگوید: 'بیا، یک دور دیگر!' من هم مجبورم با خودم بگویم: 'خوب، شاید این بار برنده شوم!'
و در مورد غذا! هر بار که به من غذا میدهند، فکر میکنم که یک جشن تولد بزرگ در راه است. اما وقتی میبینم که فقط یک تکه پنیر کوچک است، دلم میخواهد فریاد بزنم: 'این چه جشن تولدی است؟!'
در نهایت، من فقط میخواهم یک روز آزاد باشم و به دنیای بیرون بروم. شاید یک روزی بتوانم به یک موش عادی تبدیل شوم و زندگیام را در پارکها و باغها بگذرانم. اما تا آن روز، باید به چرخیدن در چرخ و خوردن پنیر ادامه دهم!
---
### دلنوشته غیر طنز (موش آزمایشگاهی)
**عنوان: درد و دلهای یک موش آزمایشگاهی**
سلام. من یک موش آزمایشگاهی هستم و امروز میخواهم از زندگیام بگویم. زندگی من در این قفس کوچک، پر از چالشها و تنهاییهاست. هر روز به من آزمایش میکنند و من هیچ کنترلی بر زندگیام ندارم.
بسیاری از روزها، احساس میکنم که فقط یک ابزار هستم. وقتی دکترها به من نگاه میکنند، انگار فقط به یک عدد نگاه میکنند، نه به یک موجود زنده. من هم احساسات دارم، هم ترس و هم امید.
گاهی اوقات، به یاد روزهایی میافتم که آزاد بودم و میتوانستم در دشتها بدوم و زیر نور آفتاب بازی کنم. اما حالا، در این آزمایشگاه، فقط به چرخیدن در چرخهای دویدنی و خوردن غذاهای تکراری مشغولم.
من آرزو میکنم که روزی بتوانم آزاد شوم و زندگیام را در دنیای واقعی تجربه کنم. شاید بتوانم دوستانی پیدا کنم و با آنها بازی کنم. اما تا آن روز، باید به زندگی در این قفس ادامه دهم و امیدوار باشم که روزی تغییراتی در زندگیام به وجود بیاید.