انشا در مورد شب یلدا بگید از گوگل نباشه ....‌با مقدمه وبدنه

به نام پروردگار جانان ابرام رحیم خداوند کریم عظیم در یک از روز ها بود که فهمیدم وقتی تا یلدا نمانده رفتم و انار هندوانه و یک سری اجیل گرفتم و خریدم و اوردم به سر سفره گذاشتم کتاب و قران هم گذاشتم کتاب حافظ که اسم ان فال حافظ بود. خریدم و گذاشتم سر سفره یه خانواده زنگ زدم آنها را دعوت کردم و گفتم امشب تشریف بیاورید پدرم پدر بزرگ مادر بزرگ مادر خواهر برادر و ..... همه را دعوت کردم پدربزرگ درباره ی خاطرات اندک سالی اش برای. ما میگفت من هم اکثرا داستان های پدر بزرگ گوش میدادم مادر. چینش هارا اماده میکرد پدر جان برای ما چند ایه قران خواند من خیلی خوشحال بودم ان شب بلندترین شب بود شب یلدا شبی ماندگار برای من بود